
روز پنجم چالش

تجربه روز پنجم



ارسال نتایج به صورت صوتی یا ویدئویی
عزیز فایل صوتی یا ویدئویی نتایج خودت رو میتونی به آیدی تلگرام hamsafaran18@ ارسال کنی تا بتونیم اون رو به دست بقیه همسفران برسونیم.

مشاهده لایو
شروع زمان مشاهده لایو بین ساعت ۵:۳۰ تا ۷:۰۰ صبح میباشد.
مثال: درصورتی که ساعت 6:59 صبح مشاهده لایو را شروع کنید میتوانید لایو را کامل ببینید در غیر اینصورت از ساعت ۷:۰۰ صبح دیگر امکان مشاهده لایو را نخواهید داشت و چالش را باید کلاً از روز اول آغاز کنید.

مشاهده لایو
شروع لایو ساعت ۵:۳۰ در صفحه اینستاگرام SoheilSangarzadeh2 می باشد،
پس از اتمام لایو، ویدیو ذخیره شده آن در اولین فرصت
از همین بخش در دسترس خواهد بود.

پادکست
زمان پخش اولین پادکست ساعت ۵:۰۰ صبح میباشد و در طول روز چندین پادکست منتشر خواهد گرفت.

رقص کنان
رقص کنان در ساعت ۵:۰۰ صبح باز خواهد شد.

دفتر عشق
دفتر عشق در ساعت 6:18 صبح باز خواهد شد و شما می توانید ذکر هر روز را در این بخش بنویسید.

تجربه امروز
تجربه امروز در ساعت 7:18 شب باز خواهد شد و شما میتوانید تجربه هر روز خود را در این بخش بنویسید.

دیدگاه من
دیدگاه من در ساعت 15:18 باز خواهد شد و شما می توانید دیدگاه خود را در خصوص سوال داده شده بنویسید.

حکایات و روایات
زمان مشاهده حکایات و روایات هر روز ساعت 7:18 شب میباشد.

داستان
شروع زمان مشاهده داستان هر روز در 3 مرحله (ساعت های 8:18 صبح، 2:18 ظهر و 8:18 شب) پخش خواهد شد..

استوری
زمان انتشار اولین استوری ساعت 5:00 صبح میباشد و در طول روز چندین استوری منتشر خواهد شد.

یارانِ جان
زمان پخش اولین محتوای یارانِ جان ساعت 8:18 صبح میباشد و در طول روز چندین محتوا منتشر خواهد شد.

قصه شب
زمان مشاهده قصه شب ساعت 8:18 شب میباشد.

شب شعر
زمان مشاهده شب شعر ساعت 8:18 شب میباشد.

تاکنون 41 تجربه نوشته شده
عزيز تجربه امروز خودتو با عشق اينجا بنويس
ولی یه جمله از استاد دائم تو گوشم بود و بهم قوت قلب میداد که تو نسبت به شرایطت قدم بردار و خودت رو سرزنش نکن
همین جمله از صبح تا این ساعت منو سرحال نگه داشته و اجازه ی نفس کشیدن به نجواهای ذهنم نداده
خوشحالم و از عملکردم راضی ام حتی اگر به اندازه ی همین یه جمله عمل کرده باشم
پروردگارا سپاس که هر روز بهم درس میدی که باید نزدیک خودت باشم
هر روز در بغل خودت باشم
حس و حال عاشقی کردن نه فقط به ظاهر، بخاطر شادیِ دلبر جان، حال و احوالی متفاوت رو در جانم بیدار کرد.
و بعد از اون بوسيدن دستان مادرم حس بي نظيريست
امروز بوسيدن دستان پدرم رو دارم ❤️
تمرین دستبوسی پدر و مادر رو من امروز انجام دادم.
من کلا رابطم با پدر و مادرم خوبه و با اینکه خیلی موقع ها به اختلاف میخوریم ولی واقعا زود اوکی میشیم اما با پدرم مدتی بود که نمیتونستم واقعا اونطوری که قبلا دوسش داشتم دوستش داشته باشم، سختم بود و وقتی امروز صبح خواستم این تمرین رو انجام بدم سعی کردم تمام احساساتمو تو اون بوسه بزارم و همش اون خاطرات خوب و قشنگ رو میاوردم جلوی چشام و اینبار این دست بوسی رو خواستم متفاوت انجامش بدم و واقعا حس الهی ای داشت.
نه از روی احترام بلکه از روی عشق اولش درگیری با ذهنم داشتم ولی این فکر که: خدا رو ببین رو مدام تکرار میکردم تا بهم قدرت بده و بتونم واقعا عمیقا انجامش بدم و متفاوت تر از همیشه انجامش دادم و اون لحظه به خودم افتخار کردم و حس خیلی خوبی داشت باشد که همیشهههه با عشق و حس الهی به پدر و مادرم خدمت کنم و دوسشون داشته باشم و احترامشونو بزارم از صمیم قلبم 💚💚
و اومدم شیرینی گرفتم رفتم دیدن داداشم که منو داداشم بزرگ کرده حق پدری تو گردنم داره دستان داداشم را بوسیدم و ازش سپاسگزاری کردم 💚💚
و تمرین بستنی دیروز جمعه بود پاکبانی دیده نمی شد من اردبیلی هستم اینجا هوا از الانم سرد خیلی ها بستنی دوست ندارن منم امروز صبح رفتم از کیک بزرگا هست کیک یزدی از اونا یه کیلو خریدم اومدم به پاکبانای عزیز تقدیم کردم 💚💚
تمرین پاکسازی مادرم زمین
کیسه زباله و دستکش برداشتم رفتم نزدیک خونمون پارک هست یه کیسه بزرگ پر کردم از زباله گذاشتم توی سطل اشغالی اومد چه کیفی کردم خیلی خوشم اومد دلم می خواد هر وقت ، وقت کردم برم این کار را انجام بدم 💚💚
باعشق ونیت الهی بدور از قضاوت و نجواهای ذهن بعد از لایو حاضر شدم و دستکش وپلاستیک برداشتم. برم پارک محلمون هم ورزش کنم هم زباله هارو. از اطراف خونمون. و مسیر پارک جم کنم که خدارو شکر با حس ناب جم میکردم وهر ی دونه. رو برمیداشتم خدارو بابت این فرصت شکر میکردم احساس میکردم زباله ها باهام حرف مبزدن مثلا. یکیشون و برنمیداشتم انگار ناراحت میشد😂🥰منم بر میگشتم برش. می داشتم
لبه ی ترراس کلی دونه ریختم و آب گذاشتم کبوتر ویا کریم و گنجشک کوچولو اومدن با عشق خووذدن منم نگاشون میکردم لذت میبردم فیلمم گرفتم استوری کردم امروز سگای پارک ی جوره خاص مهربون بودن. باهام انگار میدونستن روز اوناس 🥰😍💚
برای بابا ناصر و مامان زهرای قشنگم باعشق تو خلوت. نامهه نوشتم وکلی سپاسگزاری و طلب بخشش کردم بابت کارها رفتارهایی ک از سر ناآگاهی انجام دادم 🫂🕊️🌱✨
روحتون شاد عزیزای دلم
وازشون خواستم برامون دعا کنن چون داداش گفت دعاشون ی جوره خاصه برای دلبر .....
دیروز دعوت شدم به یک جلسه self love .
تماما خلق بود ، حس زنده بودن و زندگی و آشتی با دلبرک
چندین ساعت با او سپری شد ، دقیقا مانند آموزه های استاد !
الهی صدهزار مرتبه شکر بابت این هدیه در دل چالش جان و جهان 🙏🏼🕊️🌱
و تمرین بستنی خریدن واس پاکبانا من چون جمعه سر کار بودم اونجابستنی نبود و من ب پاکبانی ک اونجا بود ی خوراکی خوشمزه دیگ دادم با عشق... و امروز ک میرفتم واس گربه ها و پرنده های محلمون غذا ببرم تو مسیرم تو جاهای مختلف پاکبان دیدمو بدو بدو رفتم و واسشون بستنی خریدم و باعشق تقدیم کردم...
وی چیز جالب تر من ی ظرف و پراز شیر کردم ک ببرم واس گربه ها جالب اینه کهمیشه جلو درمون تا درو بازمیکردم کلی گربه میومد میو میو میکرد حالا امروز کواسشون غذابردم هیچگربه ای پیدا نکردم کل خیابونو رفتم دیگکم کم داشتم ناامبد میشدم و گربه ندیدم تااینکه رفتم اونور خیابون جلو عطاری محل چون مطمعن بودم همیشه اونجا گربه هست البته اونا همیشه غذا دارن چون محلیا مراقبشونن و بهشون غذا میدن پس نشستم ک یکیشونو ناز کنم یهو ی آقایی اومدو بهم گفت ببخشید خانوم شما گربه ندارید گفتم ن چطور گفت ی بچه گربههست خیلی کوچیکه ی نفر اومده اینجا گذاشتشو رفته شما شرایط داری ببری نگاه کردم کنار جدول و و دیدم چسبیده ب گوشه جدول انگاری ترسیده بود بغلش کردم میو میومیکردو این آقا گفت انقدر ترسیده غذا نخورده منم اوردمش خونه و تلاش کردم ک بهش غذا بدم و خیلی دلم میخواست نگهش دارم اما شرایط نداشتم پس سعی کردم غذا بهش بدم ودیدم نمیخوره یهو دیدم اومدو کنار پام خیلی آروم چشماشو بست و خوابید ی لحظه گریم گرفت و گفتم کاش میشد نگهت دارم آخه تو چقد نازی ببین خدا چی خلق کرده یکم ک خوابید ب این فک کردم گفتم خدایی ک مراقب مورچه ها هست ک زیر دست و پا له نشه مگه میشه مراقب این گربه ک خودش خلق کرده نباشه ... و با گریه دوباره بردمش سمت عطاری محل دلم نمیومد بزارمش اما ب خانوم فروشنده مهربون عطاری گفتم من سعی کردم بهش غذا بدم اما نخورد ولی ی ذره خوابید و اون خانوممهربون گفت نگران نباش من اینجا مراقبش هستم و غذابهش میدم من کلی گربه بزرگ کردم اینجا نمیبینی همیشه اینجا پرگربس ایناهمشون اسم دارن و منم باخوشحالی گذاشتمش کنار بقیه بچه گربه ها و رفتم انگاری ک امروز درس امید و ایمان و توکل و رها کردنو سپردنب خودشو خیلی زیبا تجربه گردم
زمانیکاونبچه گربه رو میبردمگفتمخدایا ب خودت سپردمش خودت ی سرنوشت زیبا واسش رقم بزن خداروشکر بابت روز قشنگی ک تجربه کردم خدای مهربونم شکرت💚✨️🫂
برای پدر عزیزم پدر جانم عشـــــق جانم نامه نوشتم چقدر دلتنگ حضورت هستم نازنینم الهی غرق نور و آرامش ناب الهی باشی عزیز جانم بابا خیلی دوستت دارم عاشقانه دوستت دارم تورا به خدا سپردم روحت شاد عشـــــق جانم 😘😘🫂❤️🦋
موقع جمع آوری زباله ها بودم که از همون ابتدا گربه ها دونه دونه اضافه شدن با هر زباله ای که برمیداشتم می اومدن به دستم می زدن یا در وپای من می پیچیدم تا انتهای کارم کنارم بودن
من با جانم حس کردم که تک تکشان انگار اومدن ازم یپاسگزاری کنند
دیدن این صحنه ی زیبا جانم رو جلا داد وقول دادام هر چند وقت یکبار حتما این جمع آوری زباله ها و عشق به زمین مادرم رو انجام بدم 💚
الهی صد هزار مرتبه شکرت
حس سبکی میکردم و دردل به خودمو دریا دل شدنم به لطف این چالشها در قبیله افتخار کردم
الهي صد هزار مرتبه شکر 💚 💚 💚
امروز حواسم به نجواهای ذهنم بود
تموم صحبت های ذهنم رو نوشتم و ریشه ای به همهی نگرانی هام پایان دادم
سهم من از این تمرین عاشقی کردن با دو یار با معرفت زندگیم به واسطه قلمه
قلم نوشت و نوشت و نوشت
اینبار بیشتر مخاطبم مادرم بود چون همیشه برام دعا میکرد ازش خواستم در حق منو خانواده ام 💚🫂دعا کنه گفتم بهش که داداش سهیل مون گفته خدا دلش نمیاد درخواست پدرمادرهارو رد کنه
نامه اینبار متفاوت بود
امروز تو اداره جفت شون مهمون اتاق من بودن
و سپاس از همکارم بابت مرخصی بجاش
اتاق رو سپرد تا من پذیرای دو مهمان عزیزم در خلوت باشم
و خداروشکر تو اون تایم هیچ کس در اتاق مون رو نزد یا متفاضی نیومد
او هم بود🌱🕊️🌞
حواسش همیشه به من هست
شکر خداجونم
اما امروز😍😍😍
صبح پاکبان میدیدم سوپر مارکت بسته بود گفتم عصر دارم از کار برمیگردم میرم میگیرم
موقع برگشت وسطای راه دیدمش از خوشحالی فقط دنبال سوپر مارکت میگشتم
خلاصه پیدا کردم کمی جلوتر رفتم تو مغازه گفت بستنی نداریم قیافه ام دیدنی بود
گفتم عجب تمرینه این دفعه یکم جلوتر دوتا بستنی خریدم🥳🥳دور زدم رفتم پیش پاکبان مهربونه خدا خدا میکردم باشه دیدم بود🥰بهش بستنی رو تقدیم کردم کلی خوشحال شدم من موندم با یه بستنی دیگه حالا جلوی کولر میگرفت آب نشه تا به یه پاکبان دیگه برسم
یهو با کلی گشتن، نرسیده به چراغ قرمز یه پاکبان دیگه دیدم😍😍😍 نگم براتون بستنی آب آب شده بود🙈 پیاده شدم دوباره ۴ تا دیگه خریدم
نمیتونم براتون اون صحنه رو بنویسم از اینور بلوار رفتم اونور بلوار پاکبان عزیزمون بین دوتا آقا وایستاده بود یه نفسی تازه کنه و گپی بزنه رفتم با لبخند بستنی رو بهشون تقدیم کردم اینقدر این بستنی دادنه به جانم چسبید که قابل وصف نیست تا بیام دوباره تو ماشین بشینم و برم تو صف پشت چراغ قرمز ….. دیدم رفته یه گوشه نشسته و بستنیشو میخوره عشق کردمااااااا خدایا شکرت برای این حس هایی که اجازه میدی تجربه کنم
دوستت دارم داداش سهیل جانم بابت این تمرین هایی که همش بوی خدارو میده و گمشده جانم همین حال ها بود
شکر خدا جونم
شکر زندگییییییی💚😍🙏
راستی باقی بستنی ها مونده فردا صبح اول وقت ببرم با خودم چون پاکبان اول صبح هست بستنی نتونسته بودم بخرم امروز🙈😍
چشم حتما
منم عاشق بارونم
همین الان هم که منتظرم لایو شب نشینی مون شروع بشه صدای بارون و رد شدن ماشین ها ترکیب این دو هم شنیدنیه
دست بوسی پدر مادر.مادر که خیلی راحته.پدر ولی به شدت سخت به خصوص برای من که نزدیک ۲ ساله با مسعله به شدت بدی دست و پنجه نرم میکنیم و کلا تو خونمون ناراحتی هست.۶ ماه هم میشه که کلا یه سلام هم به هم نکردیم.💚صبح وقتی بیدار شدم دیدم داره با گوشی ور میده تو اتاق گفتم این بهترین موقعیته که انجام بدم.خیلی رفتم دم در اتاق و برگشتم سجده کردم ازشش کمک خواستم که ذهن رو بزارم زمین و فقط کودک درونش رو ببینم باز رفتم و برگشتم خیلی خیلی سخت بود و ذهن اجازه نمیداد هی کیگفت بعدش چی اینجوری میشه اونجوری میشه و اینا .اصلا از شب که تمریناتو دیدم گفتم که من انجام نمیدم اینو مادر رو انجام میدم و ۹ امتیاز میگیرم.ولی اصلا او خودش کشاند ببینید بچها داداش سهیل وقتی گفتم که دیگه درو باز میکنم و پامو گزاشتم جلو واقعا نمیدونم توهم بود یا چی بود انگار یه چیزی از جلوم رد شد رفت سمت پزیرایی دست چپ و واقعا یکی از پشت منو هل میداد که سریع باش نمیدونم اصلا یه حال عجیبی بود واقعا اون لحظه که حس کردم یه چیژی رفت اونور برای بسیار عجیب و حس غریب و عجیب و هک قریبی بود نمیتونم توصیفش کنم رفتم کلشو دستشو صورتشو بوسیدم باعشق و دیگه داشت اشکم میومد اومدم از اتاق بیرون .اولش سلام دادم ترسید یهویی و سلام کرپ بهم خیلی برام زیبا بود خیلی خیلی حس نابی بود.بعد رفتم بالا هی اشک شوق و نمیدونم چی اشکی بود هی داشت میریخت خیلی خیلی ناب بود هر چی بخوام بگم نمیتونم امید وارم همتون تجربه کنید این حسو.واقعا هر چی سخت تر زیبا تر 💚💚💚💚💚
بنیه ای الهی هدیه داده میشه و جان عاشقانه قدم های بیشتری برمیداره.
تو یک قدم بیشتر بردار ، جان 3118 قدم الهی دیگه برات بی منت برمیداره.🕊🌞💚🫂🌱