متن لایو روز هشتم
به.به… به.به… به.به… درود به روی ماه عزیزای دلم… درود به روی ماهتون… درود به روی ماهتون… الهی صد هزار مرتبه شکر، تبریک میگم فرشتههای نازنین… تبریک میگم بهتون… روز هشتم… روز هشتم… الهی صد هزار مرتبه شکر، خیلی خوش اومدی عزیزدلم، خیلی خوش اومدی، خیلی خوش اومدی نازنینم… الهی صد هزار مرتبه شکر که… جانانه، امروزم پای کار بودی… الهی شکر روز هشتمه… روز هشتم… الهی شکر، الهی صد هزار مرتبه شکر… الهی صد هزار مرتبه شکر… بسیار عالی بسیار عالی، کامنتارو ببندیم و به امید او شروع کنیم…
الهی به امید تو، الهی به امید تو ای ارباب جهان، الهی به امید تو ای دلبرجان، خودت مارو… بابایی جون مثل همیشه… مثل همیشه خودت مارو… یه جوری هدایت کن که صدایِ… هدایتگرت رو بشنویم. یه جوری راه رو نشونمون بده که ببینیم… بشنویم… فرمون کلام دست خودت… الهی به امید تو، الهی به امید تو، الهی به امید تو…
روز هشتم، از نیمۀ دوم به بعد چالش… یه جهان دیگهست، یک داستان دیگهست… الهی صد هزار مرتبه شکر که… تا امروز که روز هشتمِ جانانه اینجا خودت رو کشوندی… تاکید میکنم… به هیچ عنوان، به هیچ عنوان بچه ها… خودخوری نداریم… کم کاری کردی؟ چهمیدونم، دو روزشو خواب موندی… یه جا از دستت تمرینه در رفت… یه جا نتونستی انجامش بدی… امّا باش… همون یه تمرینی رو که انجام دادی، ببین اون یه تمرینتو… و سعی کن اون باگ هارو بگیری نه اینکه خودخوری کنی. یادآوری… جایی که داری خودخوری میکنی، خودتو سرزنش میکنی که… اَه این تمرینو انجام ندادم، اینا… پیغام دلبرجان نیست. اینو بچه ها هر لحظه باید به خودمون یادآوری کنیم… اونجایی که داره این افکار، این ذهن، این نجوا ها یقهتو میگیره… و جنسش جنسیه که داره بهمت میریزه… احساس بدی رو بهت میده… این پیغام، پیغام دلبر نیستا… پشت سرش راه نری… نه اینکه دستشو بگیری باهاش بری… حواست باشه… او بابا نیست، اون دلبر نیست، دستشو ول کن. هر چی داره تو رو میخوره تو فقط… بیا بیرون… فقط نظارهگر باش که این تو نیستی… این فطرت تو نیست… این ذات تو نیست… این بابا نیست… این خدا نیست، این گاد نیست، این الله نیست… هر چیزی که تو قبولش داری…
پشت سره افکاری راه برو که، به تو احساس خوبی میده. باز اینجا باید حواست باشه که این احساسه واقعاً از اون جایِ پنهان درونت باشه… نه باز از هوس های نجوا های ذهن… چون شیطان، نجواهای ذهن تویِ… همه شکل… میآد خودشو بهت نشون میده که جاا خوش کنه… که تو دستش رو بگیری… پس حواست باشه… اونجایی که…
ببینین مسیر بچه ها، مسیر مسیریه که تو داری خودت رو میشناسی. تک تک این تمرین ها داره روبهرو میکنه… تو رو با خودت… وقتیکه این ها رو شناسایی کنی، دلبر رو میفهمی… دلبر رو ملاقات میکنی… زمانی که، این زاویه های انسان رو… شناسایی میکنی… وقتیکه خودت رو میشناسی، میری تو دل این تمرین ها و از پسشون برمیآیی ازش گذر میکنی، پله پله… اینها نوری که از اون جای پنهان درونته رو پر رنگتر میکنه… صدا رو خوشگل تر میشنوی از اون جهان درونت… جهان درونی که میگم همون جای پنهان درونت…
پس حواستون باشه که… خودخوری نکنی… خودتو سرزنش نکنی… به هیچ عنوان! به هیچ عنوان!
روز هشتم… عجب تمرینیه روز هشتم… یه تمرینه بینظیره که تو رو پرت میکنه یه جهان دیگه… از این جای تمرینا به بعد دیگه آروم آروم داره دکمه هارو میزنه دیگه… از روز اول تا روز هشتمی که امروزه آروم آروم داشتی یه سری چیز هارو انجام میدادی که آماده بشی برای بازیهای اصلی…
تمرین شماره یک: از امروز توی خیابون هر پاکبان عزیزی رو که دیدی… جانانه… باهاش احوالپرسی میکنی… درود به روی ماهت پدر نازنینم… خداقوتتون باشه… درود به روی ماهتون برادر عزیزم، خداقوتتون باشه… حالت خوبه؟؟ حالش رو بپرس… البته که… نمیدونم تا حالا حال کسی رو پرسیدی؟ حالشو… نه اینکه “چطوری، حالت خوبه؟” نه نه… حالشو… چه خبر از حالت؟ یعنی چه خبر از اون جای پنهانت؟ حالت خوبه؟ یعنی… تو بغل بابایی؟ خیلی مهمه، با چه احساسی؟ با چه نیتی؟ با چه نگاهی؟ داری از این کلمهه استفاده میکنی، حال… حالت خوبه؟ حالت خوبهایه که همه دارن میگن؟ یا نه جنسش فرق میکنه یک، ارتعاش دیگهای داره… یه نیت دیگهای پشتشه…
ما در روز چاق سلامتی میکنیم، حالت چطوره خوبی؟ نه نه!!! حالت چطوره چیه؟! حااالِت چطوره… خیلی فرق داره… چند وقته حال کسی رو نپرسیدی؟ چند وقته حالت رو نپرسیدن؟ میخوام دکمهشو امروز بزنی… میخوام احساسش رو تجربه کنی… این اون چیزهاییه که خاموش شده درونه… ما آدم ها در این تایم از جهان… این اون چیزاس که باید روشن بشه تا مسیر خوشگل بشه…
طرف به لحاظ مادی شرایط خوبی داره حالش خوب نیست. خیلی از دکمه های جهان درونش خاموشه… خیلی دور شده… از اون اصل خودش… ما داریم تو این چالش اون دکمه هارو روشن میکنیم، فقط… فقط… اونم با یادآوری نه اینکه… ما بلدیم، شما بشین فقط گوش کن… نه!نه!! تک تک صحبتها جهان درونت داره میبلعدش… چون براش آشناس… امّا… فراموش کردی. اون آدرسو داره… فقط منتظره که اینو تو بشنوی… که دکمشو بزنی… که روشن بشه.
تک تک صحبت های تا به امروزم… همش برای جهانت آشناست. اصلاً چیز عجیبغریبی ما نمیگیم… اصلاً حرفای قلمبهسلمبه نمیزنیم چون اصن بلد نیستیم… چون اصن باورمون اینه… که مسیر دلبرجان… خیلی سادس… خیلی ساده تر از این حرفا، انقدر سادست… که داره با… زبان کودکانه میگه… چون اصلشم با همون زبان کودکانست… امّا… خیلیا پیچیدش کردن برات… چون زمانی که، بار ها گفتم، تو به اصل خودت… به قدرت جهان درونت پی ببری… جا تنگ میکنی… کولی دیگه نمیشه ازت گرفت… کار داریم، بزار بریم جلو…
پس جانانه هر پاکبانو دیدی… خوشگل، احوالپرسی کن، چاق سلامتی کن. با این نگاه که… اون بچه درونش رو داری میبینی؛ حتی اگر بداخلاقی کرد… تو داری سلام میکنی… (سلام. خوب. بدنیستیم) نهنه… ادامه بده… ادامه بده… یه جوری چاق سلامتی کنین که لبخند بیاد رویِ لبش… از هر ابزاری استفاده کنین برای اینکه بفهمی ارتباط گرفتی با جهان درونش؟ با اون بچهه؟ لبخند اومد رو لبش… بدون که، بچهه پیغامو گرفته… کاری به اون آدمه نداشته باش. درونش رو ببین. رویاروییِ… دلبر با دلبر… فقط.
تمرین شمارهی دو: الهی شکر… فکر کردن به اون تمرین شماره یک پرواز میده آدمو… فکر کردن بهش… امان از انجامش… چقدر آدم ها تو این تایم… از این جنس احساس ها دور شدن… کمپلت(کاملاً) کرکره پایینه… و وقتی دکمهشو میزنی زاااار میزنن… از ذووق… چون… بزار بریم جلو… بزار بریم جلو… کار داریم…
فقط اینو بدون که باید، کرکره ها بره بالا… باید دکمه هارو زد… چون اون شعلهه… اون الهامه، اون شهوده… اون حال خوب واقعی که از اون جای پنهان درونت میاد، اون روشنایی، اون نور، اون عشق… زمانیه که تو دکمه هارو بزنی روشن بشه… الان غبار گرفته… تاریکه… ما داریم دکمههاشو میزنیم که… خوشگلم داریم میزنیم… تا روز هیجدهم چنان چراغونی بشه جهان درونت… که زااار بزنی…
تمرین شمارهی دو: از امروز به هیچ عنوان بچهها، خیلی مهمه… خیلی مهمه… ببین، تمریناتو شما بزار بغل هم… ببین چقدر اینا زنجیرهای بهم وصله… از روز اول… ببین چقدر این تمرینه با اون تمرینه اگه یکیش انجام نشه اصن نمیشه… اون چراغه… سوی خوبی نداره…
به هیچ عنوان از امروز با کسی که داره غیبت میکنه… کسی رو قضاوت میکنه… به هیچ عنوان نمیشینی پای صحبتش… به هیچ عنوان!!! بیرحمااانه… بیرحمانه بلند میشی… استوپ(توقف)… خداحافظ، نه حالا زشته حالا گناه داره بابا… حالا داره یه حرفی میزنه بذار بزنه عیب نداره… من که حالا اهمیّت نمیدم… نه!نه!!! این، ضمیر آگاهته که داره میگه من اهمیّت نمیدم، ضمیر ناخودآگاهت داره سیو میکنه اینارو… دیتا داره میگیره… پاشنه آشیلت میشه… تو داری رو خودت کار میکنی که… روشن کنی… خب با اینا که… داری تاریکش میکنی… چون خوراک خوراکه شیطانه… ما داریم خوراک شیطانو کم میکنیم… در عوض داریم دکمه های… دلبر رو… روشن میکنیم. پس خییلی مهمه… دقیقاً مثل این میمونه که داری غذا میخوری… حالا یه بشقابم گذاشتم جلوت میگم ببخشید این غذاهه… مال هفت هشت روز پیشه… حالا یه ذره هم توش مو… یه چهار پنج تا مو و یه ذره هم… آخ آخ ببخشید اونجاشم دماغ مماغه… اینارو دارم بهت میگم که بهت بربخوره… چون میخوام بهت بر بخوره. توشم یه ذره دماغه و این آت آشغالاس، معذرت میخواما ببخشید حالا… مگه تو میخوری؟؟ بابا بهت بر بخوره دیگه!!! نزار… زهرو به تو انتقال بدن… نشنو… از اینا مراقبت کن… از گوشای دلبرت مراقبت کن… از این چشمای دلبرت مراقبت کن… نزار هر آت و آشغالی رو بشنوه… نزار پیغام شیطان رو بشنوه… نزار…
بابا به تو گفته… (یک نگاهه) فکر کن تو این تنی… دلبر سوار بر این تنه… با جانت باید بشنوی که… درکش کنی… چون بعضی صحبت ها… منطق زورش نمیرسه… منطق تا یه جایی… علم تا یک جایی… از یه جایی به بعد علمم کم میآره… میره میره میره ثابت کنه خدارو یه جا… یه جا کم مییاره… دوباره نمیشه. یه سری چیزا علمی نیست… فقط باید با شهودت… درکش کنی. پس همش دنبال فقط منطق نباش. آره منطق برای بازیه بیرون از خودت، برای دستاوردها بله… منطق اونجا جواب میده… اما یه جاهایی برای نزدیک شدن به او… دودوتا چهارتایی نیست… یه چیزی فرایِ اینهاست… درون تک تک ماها رازی در جریانه… که علمی نیست… ابدا… ابدا…
فکر کن تو این تنی، دلبر سوار بر این تن شده… و اومده تو این جهان مادی… میگه بابا یه جاهایی برو که به من خوش بگذره… یه چیز هایی رو به من نشون بده که کیفم کوک بشه… بزار یه چیزهایی رو بشنوم که کیف کنم… بهم خوش بگذره بابا…
سوال مهم) ما داریم از صبح تا شب دلبرو کجا میبریم بچه ها؟ با کی داریم همنشینش میکنیم؟ چه بلایی داریم سرش میآریم؟ پرهیز کن خیلی زیباست… خیلی زیباست… تو زندگیم، زندگیش کردم. پرهیز کنو یعنی… تمااامِ مسیرشو رفتم… ذرهذرهشو از برم… که اگر پرهیز نکنی چه بلایی سرت میاد… اگر مراقب چشم و گوشت نباشی… مراقب رفتارت نباشی… مراقب قدم هات نباشی… مراقب کلامت نباشی… زندگی برات جهنم میشه…
چقدر… بزرگان اومدن در طول تاریخ… چقدر آدرس های خوشگلی دادن… امّا انقدر سوء استفاده شد… که دیگه اصن کسی اهمیت نمیده… چه پیغام هایی…
به هیچ عنوان از امروز… پای صحبت کسی که داره قضاوت میکنه غیبت میکنه نمیشینی… بی رحمانه، همینجوری که داره حرف میزنه، بلند شو برو… بزار با صورت بره تو دیوار… اونجایی که میگی زشته… نه اونجا تو ذلیلی ها… اونجا گناه داره… اون تو بدبختیا… اونجا تو خواریا… و یقین داشته باش!!! که اونروزت با صورت تو دیواری چون لیاقتته… دلبرو گذاشتی… نشسته پایِ صحبته…
بعد از طریق احساس داره بهت میگه آقا جمع کن برو… من حالم اینجا بده… بعد تو نشستی…!؟ داری گوش میدی… اون داره غیبت میکنه… – اون شوهرش فهمیدی چیکار کرد؟!! آره بابا… با دو نفر بود دیگه… آره مسیجشو(پیامشو) خانومش پیدا کرد… بعد تو هم داری گوش میدی…
بعد میای میگی که… همه به من خیانت میکنن… آره پوستت پاره شه… یادت رفته نشستی پای صحبته… فلان کَسَک… داشت از… خیانت کردن میگفت… شنیدی… سرت اومد… چون با نگاه کردنت… به اون موضوع، با شنیدن اون موضوع… داری به جهان میگی که من از این جنس میخوام تجربه کنم… میزاره سر راهت… به همین راحتی… پسرا که بد… بابا دخترِ، دخترِ خوب که نیست… بابا همه گرگن بابا… نه اون پسره که شارلاتانه!!! اوه…! اون؟!! پووووف… بعد میگه که چرا پسر خوب نیست…؟ اون یکی میآد میگه که چرا دختر خوب نیست…
چرا هست… برا تو نیست… پره… برای تو یکی نیست… برای تویی که هر غلطی میکنی… پرهیز نمیکنی… مراقب سرزمین وجودت نیستی برای تو یکی نیست، آره… برای تو یکی و امثال افرادی که مثل تو هستن… که دور تو قطعاً مثل خودتن دیگه… آدمای دورت مثل تواَن دیگه… شیری شیرن… اردکی اردکن… برای شماها… برای این جمع نداریم ما… آره، حق با شماست… دخترا بدن، پسرا بدن، آره(فقط) برای این جمعا… امّا فکر نکنی برای همه آدم ها آ… نه…!! انقدر خوب هست… برای شماها نیست… زمانی برای شماها هست که تغییر کنی… مراقب دلبرجانت باشی… که هر غلطی نکنی که گوشتو بزاری در اختیار هر کسی… هر چیزی رو ببینی…
یه تصمیم جانانه… بابا یه جور دیگه زندگی کن یه مدت… تو چند روز اینو رعایت کن… از امروز تا پایان روز هیجدهم رعایت کن… اگر تو… جواب نگرفتی… برگرد دوباره بشین پنج شیش نفری با هم دیگه هم زمان قضاوت کنید، هم زمان غیبت کنید، آی غیبت کنید که پوست پاتون پاره شه…
تا روز هیجدهم یه ذره… جمع کن خودتو… آخه چی عایدمون میشه بچه ها…؟ اینی که دارم میگم خودم سردستهاش بودم ها… فکر نکنی من… نههه… من!!! اووووفف!! زندگیش کردم… تک تک این صحبت هارو زندگی کردم… برای اینه که میگم اونوری نرو آقا… اون سیمِ برقه لخته دستش نزنین بچه ها… اونجا برق میگیره مارو… بعد هی تو داری دست میزنی… یه جا میرسه که خشکت میکنه…
تمرین شمارهی سه:
خیلی این قضیهه مهمه… خیلی… تمرین امروز خیلی مهمه… الهی شکر… ساعت…
از امروز ازت میخوام… جانانه تو رو بزرگیت قسم… یه ذره برای خودت ارزش قائل باش… تا پایان این چالش هیجده روز… فقط تا پایان… به حرمت این چالش… به حرمت دلبرِجانت… ببین دارم از همهی ابزار کلامی استفاده میکنم که… تو جانانه تا روز هیجدهم اینارو رعایت کنی… چون میفهمم… اگر تا پایان هیجده بیای دیگه این(نجوا های ذهن) خلع سلاحست… تمام داستان اینه که این(نجوا های ذهن) داره موش میدوونه توی تو… وگرنه تو که جانی… درونه تو چیزی هست که داره باهات فایت میکنه(میجنگه)… تمام این کلام من، تمام این تندی صحبت من، فقط برای اینه که تو تلنگره بخوره… که بشناسی اینو… تا روز هیجدهم خودتو بکشی… تا ببینی… اووو!!! آقا این مسیره چه سرسبزه!!! من کجا بودن تا الان؟؟؟ پس خودتو بکشون…
روز هشتم… از نیمهی دوم چالش به بعد داستان چیز دیگریست… تازه سفر اوج میگیره… تازه سفر اوج میگیره… کاااار داریم… کار داریم…
الهی شکر… حالم خیلی خوبه… حالم خیلی خوبه چون مسیره، مسیره درستیه بچه ها… مسیر، مسیر درستیه… مسیریه که هر لحظه باید بگی الهی شکرت… هر لحظه باید سجدهی شکر کنی… هر لحظه… حالا اگه تمرین شمارهی سه رو گفت؟؟!
تمرین شمارهی سه… از امروز به هیچ عنوان تو هم قضاوت نمیکنی… تمرین شمارهی دو این بود که جایی که غیبت و قضاوت میشه بلند شی… از امروز تو هم قضاوت نمیکنی… حتی تویِ ذهنت… خودخوری نمیکنیا…! سعی کن… از صبح تا شب انقدر قضاوت کردی که… سخته خب… خودخوری نمیکنی… همین که آقا… بابایی جون… من نیت کردم که از امروز توی ذهنمم کسی رو قضاوت نکنم… بابایی جون سعیمو میکنم… الهی به امید تو…
بچه ها جملاتو خوشگل استفاده کنیم… قشنگ بچینیم برای خودمون… که به احساس خوب برسیم… زمانی که این جملاتو میزاری بقل هم و استفاده میکنی، احساسی درونت شکل میگیره که… هدایتت میکنه… دیگه تو قضاوت نمیکنی، حداقل برای یک ساعتت… برای دو ساعتت… و این روند هی باید تکرار بشه… به شکل های مختلف… بابایی جوون… دو ساعت گذشته… ممنونم که کمکم کردی تا الان کسی رو قضاوت نکردم… الهی شکر بابایی… باز کمکم کن… منو ولم نکنیا…
خوشگله… چرا استفاده نکنیم؟ چرا از این کلمات… از این جمله ها استفاده نکنیم؟! انقدر به ما گفتن بابا دیوونه شدیا… این مسخره بازیا چیه؟
بچه ها… این، گم شدهیِ… خیلی از آدم هاست… که با دلبر خوب صحبتت نمیکنن… اصن صحبت نمیکنن… اگر تو هر قدمت… سی ثانیه… هیجده ثانیه استوپ(توقف) کنی با بابا صحبت کنی… میدونی چه بنزینی بهت میده؟ بنزین سوپر…
مدیتیشن چیکار میکنه؟ به تایمای(زمان های) نماز دقت کن… انقدر، ذهن ها رو آلوده کردن در کل جهان… که طرف اصلاً اسم نماز میآد اصن گااارد(مقاومت) داره… هووو!!! اصن فکر نکرده بهش… که حالا این نمازه چیه؟ برا خداس، دولا راست شدن… نه…!!! این داره منو به اصل خودم داره دوباره برمیگردونه… داره بنزین میزنه… مدیتیشن، مراقبه، ذکر، نوشتن شکرگزاری… همهی اینا… حالا نماز، فیزیکی چون بدنت درگیره… یه صفای دیگهای داره… اگر باهاش ارتباط میگیری اون… نه؟ مدیتیشن… مراقبه… ذکر… (شکرگزاری) تو دفترت… اصن همین جا بشین (با) خودت صحبت کن… کیف کن… با هر روشی که دوست دارییی… فقط با دلبرت گپ بزن(صحبت کن)… ازش بخواه کمکت کنه… ازش بخواین بچه ها… بچه ها صحبت کنین با بابا… با خدا، با گاد، با انرژی، با هر چیزی که تو قبولش داری… اسمو ولش کن… اسمه رو چیکار داریم؟؟! دلبرجانه… جان جانانه… بابا… الله… گاد… کدوم یکیش کیف تو رو کوک میکنه؟ همون… رو همون… انرژیه، هر چی که هست… در روز گپ بزن… تو هر قدم برداشتنات صحبت کن… بابایی جووون حواست بهم باشه ها… دارم میرم امروز جلسه دارم… خوشگل هدایتم کنی ها… الهی به امید تو…
وقتی میگی الهی به امید تو، جانانه بگو… قدم هات الهی به امید تو باشه… خوشگل… خوشگل بچه ها…
الهی صد هزار مرتبه شکر… الهی صد هزار مرتبه شکر… الهی صد هزااار مرتبه شکر… خیلی دقت کنین به نوشتن خواستههاتون… دقت کنین به نوشتن خواسته هاتون کار دارم… داشته ها رو داری مینویسی دقت کن… خواسته هایی که گفتم… حتی جورابو… شلوارو… هر آن چیزی که میخوایا… جورابه… تیشرته… ماشینه… خونس… هر چی… کاره… بیزنسه… هرچی،هرچی… خواسته هاتو بنویس… با همون تعداد… با همون تعداد…
الهی صد هزار مرتبه شکر… الهی صد هزار مرتبه شکر… فرشته های نازنین… عزیزانِ پشتیبانی به من گفتن که دیروز خیلی از عزیزای دل… به مسئله خوردن، به لحاظ اینکه میخواستن عضویت خونواده رو تهیه کنن… عزیزای دلی که نتونستن انجام بدن… چون خیلی انگار سیستم ارور میداده یا خطا میداده… به پشتیبانی ایمیل بدین کمکتون میکنن…
حرف آخر…
ما ز دوزخ مؤمنی فهمیدهایم ما ز دوزخ عاشقی فهمیدهایم
راهِ ایمانت ز دوزخ بوده است راه عشقت از همان جا بوده است
الهی شکر… این شعره بینظیر از برادر نازنینم یاهوماست… که به ما کادو دادن… ازشون سپاسگزارم… فرشته های نازنینم… پر قدرت… روز هشتمیم… پرقدرت بچه ها… بچه ها روز هشتمه… ده روز دیگه کنار همیم… جانانه پای این تمرینا باش… پرقدرت باش… پرقدرت… هر چی داری بزار… هر چی داری بزار… به بزرگیت قسم یقین دارم… روز هیجدهم هیچ ربطی به اون آدم قبل نداری… تا به همین امروزشم، امکان نداره… نشانه هارو ندیده باشی… امکان نداره… مسیرو میشناسه… میفهمم…
پس هر چی داری جانانه بزار وسط و تو قدم هات الهی به امید تو… با ایمان با توکل… با امید، قدم بردارین… خیلی از خودتون مراقب کنید… مراقب این دلبرجانمون باشین بچه ها… مراقب باشیم از امروز من هرجایی نمیرم… من امروز پایِ صحبته هر کسی نمیشینم… کسی که داره قضاوت میکنه… نمیشینم… کسی که داره غیبت کسی رو میکنه، نمیشینم… چون این خوراک، خوراک شیطانه… نمیشینم، به دلبرم خوش نمیگذره… من قول دادم به بابا که سوار این تن بشه… و من این مسئولیتو به عهده گرفتم که ببرم جاهایی که بهش خوش بگذره… داره از چشم های من جهان مادی رو تجربه میکنه… داره با گوش های من میشنوه… من باید مراقبت کنم ازش…
پس جانانه… پای اون قولی که دادی… که بابا سوار شو بریم… من بهت قول میدم که خوش بگذره… پاش وایسا… بد قولی نکنی… نری تو زمین کسی دیگه بازی کنی… تو زمین شیطان(نجوا های ذهن) بازی نکنیم بچه ها… هممون، با هممونم…
خیلی مراقب خودت باش… تک تک شما عزیزانم رو به دستان پر نعمت و برکت دلبرجانم میسپارم…
الهی صد هزار مرتبه شکر برای حضورتون، الهی شکر، الهی صد هزار مرتبه شکر برای همین لحظه… همین لحظه بچه ها…
عزيز ديدگاه خودتو با عشق اينجا بنويس
تاکنون 1,546 دیدگاه نوشته شده