لایو روز سیزدهم (دور دوم) چالش هجده روزه جان جانان

لایو روز سیزدهم
به به. درود به روی ماه عزیزای دلم، درود به روی ماهتون، خیلی خوش اومدین عزیزای دلم، صحبتون جانانه طلایی باشه فرشتههای نازنین خیلی خوش اومدین خدا قوت بهتون، هر چی بگم که کمه خیلی خوش اومدین، این موزیکه جانِ جانانِ که فکر میکنم پارسال ما ویدئوشم گرفتیم هم توی سایت هست ویدئو کلیپش، هم توی یوتیوب هست هم توی پیج اینستاگرام هست تو خود سایتمونم هست میتونید ویدئو کلیپش رو ببینید، ویدئو کلیپش چهار روز ما از صبح تا شب فیلم برداری داشتیم خیلی دوسش دارم این کار رو؛ خیلی دوستش دارم خیلی خوش اومدین.
به به. روز سیزدهمِ پنج روز دیگه ما کنار شما فرشتههای نازنین هستیم من و خانواده بزرگو عیاردار SBF پنج روز دیگه میزبان شما عزیزای دلیم، الهی تا امروز که روز سیزدهم هست پذیرایی خوشکلی از تو نازنین کرده باشیم عزیز دلم، خیلی خوش اومدی ما تمام تلاشمون رو به لطف دلبرِ جان هم خودم هم فرشتههای تیمِ بزرگ و عیاردار sangarzadeh.com هم خانواده بزرگ و عیاردار SBF تمام تلاشمون رو کردیم.
وهمچنان پنج روز دیگه با تمام وجود کنار تو نازنین هستیم که دست پر از این مهمانی ۱۸ روزه بری عزیزِدلم الهی که یک چیز هم از این چالش ۱۸ روز بهت یادآوری شده باشه کفایت میکنه، ما کار خودمون رو کردیم البته که همش لطف اوست، خیلی خوش اومدین روز سیزدهم، میبینی رگبار داره میبنده از روز دهم هممون رو چقد خوشکل یقمون رو گرفته ولمون نمیکنه الهی صد هزار مرتبه شکر بهتون تبریک میگم که تا روز سیزدهم هم خودتو کشوندی خدا قوت بهت.
یادآوری کنم به فرشتههای نازنین این مسیر، مسیری نیستش که همه توش دووم بیارن، این مسیر مسیریه، نمیخوام از چیز تندی استفاده کنم امّا به خودت ببال برای خودت کف بزن وقتی میگم ایستاده براتون کف میزنم یک چیزی تو دلش هست دیگه یکی چیزی داره الهی که اینو شما متوجّه شده باشین، خیلیا خیلی چیزها رو شروع میکنند امّا تا دلبر مییاد کار خودشو بکنه دست میکشن چون این (نجواهای ذهن) هر لحظه داره کار خودشو میکنه بیکار ننشسته، برای اینی که میگم تویی که امروز اینجا هستی روز سیزدهم برای خودت کف بزن. کار، کاره بزرگیه، تغییر کار بزرگیه این که پای اون تصمیمِ وایستی کار بزرگیه بچّهها، ببینید، خودتونو تشویق کنید، کامنتارو ببنیدیم و شروع کنیم که فرشتههای نازنین برن یک پنجشنبه جانانه رو یک پنجشنبه پر قدرت رو سپری کنند، بسیارعالی.
الهی به امید تو، الهی به امید تو ای اربابِ جهان، الهی به امید تو ای دلبرِجان خودت مارو بابایی جون مثل همیشه روز سیزدهمِ هاا چقدر خوشکل پای کار بودیم خودت ما رو مثل همیشه خوشکل و ناز قربونت برم هدایت کن، یک مسیری مارو ببر که بهمون خوش بگذره حواست باشه که ما رو محکم بغل کنی که پامون سر نخوره چون این منیتِ هست اره اینو حواست باشه که ما پشت سرش راه نریم، پشت سر اون عشقِ راه بریم، فرمان کلام دست خودت، الهی به امید تو.
روز سیزدهم، یک ربع، بیست دقیقه سعی میکنم که گپ بزنیم و بری جانانه شروع کنی امیدوارم که جانانه تمرین دیروز رو انجام داده باشی و بهت کلی خوش گذشته باشه کِیفتو کوک کرده باشه، آخ که چقدر سبک شدی تو اونجایی که داشتی مینوشتی، میبخشیدی، که در واقع خودت رو میبخشیدی، راجبش زیاد صحبت نکردم چون پیش زمینه میخواد یک مقدمهای میخواد که بتونم دیتلتر در موردش صحبت کنم.
خانواده خوب میدونه چی دارم میگم امّا اینو بِدون که تو خودتو باید ببخشی جانانه هم ببخش، درس رو بردار توی کولهپشتی و ادامه مسیر، گیر نکن توی اون اشتباهه، توی اون خشم، کینه، نفرت اگر هم خشمی مییاد کینهای مییاد پشت سرش طولانی راه نرو سعی کن شناسایش کنی، این چیزی نیست که دلبر دوسش داشته باشه، نسبت بهش آگاهم میدونم الان هنوز من درونم خشم دارم، کینه دارم، آره نسبت بهش آگاهم، خودم اینو شناسایی کردم.
ازش در نرو، اگر خشمی هم داری، کینهای هم داری قبول کن، بپذیر با بهانهها اینو پس نزن، نه این اون کار رو کرده اون فلان ضربه رو زده، اونو که اصلاً نمیشه بخشید که؛ نه این نیست اگر تو هنوز ذهنیتت اینه بیشتر از این نمیتونم بهت توضیح بدم تو نیاز به زمان داری، تو نیاز به مسیر زندگی داری باید مسیر زندگی درس رو بهت بده، رشدِ بچّهها تو دل این مسیرِ است، اینجوری نیست که من کادو پیج کنم بهت بدم، نه من تا یه جایی میتونم بیام بهت یادآوری کنم، بچّهها اینجا کسی به کسی چیزی یاد نمیده اینو آویزه گوشِت کن، هر آن چیزی که تا به امروز از داداش شنیدی فقط یادآوری بوده، فقط! تمام. پس اگر چیزی رو درک نکردی عیب نداره قرار نیست که همه چیزا رو درک کنی من که قرار نیست که همه چیز رو درک کنم باید در طول مسیر زندگی آمادهاش باشم فضاشو مهیا کنم، آره اون موقع جهان خوشکل کدشو برام باز میکنه، آدرسشو رو بهم میده پس اونجایی که اگر ذهنِ اومد باهات فایت کرد که رد شو، اونی که گرفتی اونو عملیش کن اونو انجام بده به اون فکر کن تمام.
روز سیزدهم من بنازمتون، الهی شکرت، الهی صد هزار مرتبه شکر که بچّهها کنار همییم، روز سیزدهمِ چقدر کِیفمون کوکه چقدر بهم خوش میگذره، این موقع صبح هزاران نفر خب این نعمتِ قدرش رو بِدون این انرژیش خوشکله، توی ماه رمضون هم که هستیم دیگه نور علا نور یک انرژی دیگه هم داره بهش اضافه میشه بچّهها یک بار دیگه من اینو یادآوری کنم چون اینو(نجواهای ذهن) میشناسم دیگه من دارم فقط گاهی که یک سری چیزها رو تند میگم اینو(نجواهای ذهن) میشناسم.
بچّهها ماه رمضون همین که آدمها سعی میکنند یک کوچولو یعنی اون کسی هم که خدا رو هم قبول نداره، سرزمین وجودش تو ماه رمضون اگر قراره پا روی ده نفر بزاره میکنه نه نفر، برای این که میگم انرژیش خوبه، چون این انرژی این قدر قویه تو ماه رمضون که یک تلنگری به آدمها میزنه یک تلنگری میزنه، میدونی چی میگم برای این که میگم انرژیه این جا به بعد چالش چون تو ماه رمضونِ یک چیز دیگست، امروز عکس اون بچّه رو خوشکل ای جونم دلبر رو میبینیش(اشاره به بکگراند).
البته که این داستان بکگرانده ما، خب این بکگراند با بکگرانده که روزای قبل بود، روزای اوّل چالش بود، اون بکگراندِ چالش ۱۸ روزه است، این بکگرانده خانواده بزرگ SBF است، داستان داره ولی میخوام بهت بگم که اون بچّه رو ببین چه خودنمایی میکنه امروز میخوام عکسشو جانانه، عیاردار با جرأت با جسارت خوشکل استوری کنی، چه چیزهایی رو تو این یک سال اخیر استوری کردی، یک نگاه بهش بنداز، امروز باید بهترین استوری رو برای خودت بزاری، تحویلش بگیر، تا ببینه با این نگاه که تو استوری رو میزاری عکس بچّه رو و یک متن عاشقانهی جون دلی براش مینویسی فارغ از این که بقیه آدمها چه قضاوتی میکنند اصلاً اهمیتی نداره، اصلاً بقیهای وجود نداره، خب این یک درکِ، مسیر زندگی باید بهت بگه که اصلاً بقیهای وجود نداره، اگر تو فکر میکنی بقیهای وجود داره، خوابه. حالا باید من کنترل کنم یک جاهایی پا نزارم یک جاهایی ورود نکنم، عکس بچّه رو امروز جانانه استوری میکنی اگر عکسی از بچگیت نداری یک متن خوشکل یک تصویر خوشکل، میزاری یک متن برای اون بچّه مینویسی، سهیل عزیزم؛ حالا به سبک خودت، امّا مراقب باش تو چرتکهی این ذهنِ نرو که چی بنویسم خوشکلترِ که بقیه دیدن چیزی نگن، اگر تو این فضا رفتی، نه.
این تمرینِ جواب نمیده باید با جانت اصلاً بقیهای وجود نداره چی بهش میگی همونو بگو این که من چی بنویسم تقی چی میگه اونم میبینه بزار یک چیز خوشکل بنویسم که بقیه ببینند خوششون بیاد، نه نه، این نیّتِ خوشکل نیست اصلاً نباید بزاری ذهنِ تو رو ببرِ تو اون فضا چون وقتی بری تو اون فضا نیّتِ یک چیز دیگه میشه من با نیّت جانت کار دارم بزار خود او بگه چی بنویسی، اصلاً تو فضای قضاوت نرو، اصلاً بقیه…
بچّهها یک جُکه هاا ما از ترس قضاوت آدمها خیلی کارها رو نمیکنیم عکس خودت رو میخوای استوری کنی قربون صدقهاش بری، عکس بچگیته، روز سیزدهمِ این تمرین رو به نحو احسن انجام بده دوست داشتی پیجو بزن که منم بتونم ببینمت، چون من خیلی از عزیزان رو میبینم زمانی که همین الان داریم لایو رو برگزار میکنیم عزیزان از همون موقعیت لایوشون ویدئو میگیرن استوری میکنند منم که با ذوق کِیف میکنم همه استوریها رو دونه دونه میبینم ذوق میکنم دوست دارم، کِیفمو کوک میکنه.
وقتی میبینم که فرشتههای نازنین تو چه فضایی؛ یکی شمع روشن کرده یکی لیوان آبش کنارشه یکی چی میدونم ذکری که داره میگه تسبیحش کنارشه اینا کِیف آدم رو کوک میکنه، جای اینا خالیه بچّهها اینقدر که آتاآشغال تو استوریا دیدیم اینا زیباست فریادش بزنید، فریاد بزن، عکس خودتو خوشکل بزار، کِیف کن، ذوق کن، براش یک متنی بنویس که کِیف کنه، یعنی همین که داری مینویسی ذوق کنی هی بلند شی هی بشینی آی قربونت برم خودت میفهمی از درون که داری با چه حالی مینویسی، هی ذوقی میکنم من، آره این درسته تمام وجودت برقصه وقتی داری مینویسی کِیف کنی، ذرهای بچّهها نزارید مییاد فایت میکنه باهاشم کلنجار نرو بزار فردا بزار، پس فردا بزار، بزار از این گذر کنی، روزای اوّل چجوری بود داداش چون بهترین الگو هست دارم میگم هاا، این که آدمها قضاوت میکنند همه اون عزیزانی که قضاوت میکردن جون دلن امروز کنارمونن، چون مثل یک بچّه اومد به خاطر ظاهری که داشت همه معادلات رو بهم ریخت به خاطر کرکتری که داشت ذهن همه رو درگیر کرد، یعنی دیشب تو لایو شب نشینی یک عزیزِ خانواده گفت که کرکتر شما یک جوری بود که اصلاً خوراک قضاوت کردنِ، داستان داره، داستانی پشتشه، یک پیغامِ مهمی پشتشه، تو دلش حرف داره، یکسریا فهمیدن یکسریا هنوز نفهمیدن با اینکه برگشتن حالا کنارمون هستن ولی اصل داستان رو نمیدونه که پیغام من چی بود، این طلا و این گردنبندو…
آره عاشق طلاست ولی چه پیغامی پشتش بود؟ هنوز خیلیا نفهمیدین یک روز میفهمن، میخوام بهت بگم مهم نیست مثل یک بچّه میاومد چه جوری ذوق میکرد اصلاً براش اهمّیتی نداشت که بقیه چی میگن چون به مسیری که داشت میرفت ایمان داشت دیدین که من وقتی مییام صحبت میکنم اون بچّه است فرشتههای نازنینی که از نزدیک من رو میشناسند میفهمند، فرشتههای تیممون میفهمند من تو کار اصلاً یک آدمِ دیگهایم.
تو کار بسیار جدی، یک جاهایی بسیار بی رحم، تو کار جدیام، امّا وقتی بخوام عشق بدم اون بچّه است، میخوام بهت بگم که رها باش، بزار اون بچّه برقصه، بابا بزارید اون بچّه اون مسیر رو ببره، بزارید اون بچّه ببره این همه وقت، چند سالته؟ سی و هفت سالته، سی و هشت سالته، پنجاه سالته، شصت سالته، بیست سالته، سی سالته، هر چی که هست تا الان فرمون دست خودت بوده حالا یک چند روز فرمون بده دست اون بچّه.
داری میری تو خیابون لی لی کنان برو بابا دلت تنگ نشده برای اینکه پاهاتو اینجوری رو جدول میزاشتی، بابا ذوق کن وقتی این کارا رو میکنی لی لی یه موقعهایی راه میری، یک موقعهایی برمیگردی با خودت همون جوری که اون بچّه دوست داره، قربون صدقه میری، بچّهها کدها اونجا باز میشه، شهودها اونجا اتّفاق میافته چون زمانی که این کار رو میکنی رهایی، اون احساسی که باید دکمهاش زده بشه توی اون جای پنهان درون خوشکلزده میشه، لحظهای روشن میشه میشنوی میبینی اسمش الهام و شهوده، و میری تو بازی زندگی بهت جرأت و جسارت میده برگرد یک نگاه بکن چه جاهایی تو زندگیت بوده که یک قدمهایی برداشتی که امروز جرأتش رو نداری چه اتّفاقی افتاد اونجا، اون روز تو چه حالی بودی؟ میخوام بهت بگم اثرش هست تمام این صحبتهایی که دارم میکنم یک جایش تو زندگیت؛ زندگیش کردی، تجربهاش کردی، چیزی نمیگیم که از دور ذهن باشه کافیه با جانت مرورش کنی میگی آره هاا، داداش اینی که داره میگه من قشنگ زندگیش کردم فلان تایم چقدر کِیفم کوک بود چرا هر چی دارم میرم جلوتر من هی سفتتر میشم نسبت به مسیر زندگی نسبت به اقدام کردن، چرا اون جرأت و جسارتِ داره، هر لحظه داره بیشتر از من گرفته میشه تصمیم میگیرم اقدام کنم دوباره میشینم چه اتفاقی داره میافته؟
به اینا فکر کنید بچّهها زمانی که با ذوق اون بچّگیه از پر زدن یک پروانه چه ذوقی میکردیم میپریدیم، به پر به پر میکردیم بگیرمش، چی شد؟ یک برگ درخت که خشک میشد رو زمین پا میزاشتیم رُوش که خِش خِش صدا بده چقد کِیف میکردیم با این خش خشِ، چی شد عیب نداره حالا برگرد بهش امروز یک یادآوری بود، یک پیغام مهم بود که برگردیم بچّه بشیم بارها گفتم نزدیکتر کَس به دلبرِجان اون بچّهست این اون چیزی که باید یادش بگیری، اینه!
حالا تو بدو دنبال اینکه فلان چیز رو یاد بگیری دو دوتا میشه چهارتا، اوکی اون خوبه ولی اصل اینه هاا، تو اگر اونم یاد نگیری زمانی که با این بچّه باشی هیچ سوادی هم که نداشته باشی راه رو بهت میگه آدمها رو میزاره کنارت، ولی وقتی که این جهان درون رو این بچّه رو ولش کنی، فقط بهترین مهارت رو هم بیرون داشته باشی مُفتش گرونه خریدار نداره نگاه کن چه کسایی هستند که مهارتشون اصلاً به گَرد پای تو نمیرسه، تو خیلی بهتری امّا موقعیت اونا قابل مقایسه با تو نیست دستاوردهاشون قابل مقایسه با تو نیست، خیلی جلوتر از تو هستن، به اینها فکر کنید.
پرواز میکنم وقتی راجب اون بچّه گپ میزنم چون میفهمم زندگیش کردم که دلبرت چه قشنگ تو دل اون بچّه داره میرقصه، چقدر خوشکل داره تو ذوق اون بچّگیه میرقصه، تا حالا با خودت چند سالِ… بچّهها برگردیم، اصلاً برگرد همون بچّگیه چه بازی میکردی برات شاید خنده دار باشه همین امروز اتل متل توتوله بازی کن، ذوقش رو ببین چیه، من با اون ذوقش کار دارم با اون احساسش کار دارم این احساسها رو کُشتیم تو خودمون، چهار گوشه فرش بود روی این شیارای فرش این ماشین کوچیک رو میزاشتیم آی کیف میکردیم چهار ساعت پنج ساعت بازی میکردیم با همون یک ماشین میزاشتیم میگفتیم یک، دو، سه، ها رفت بیرون تو باید بیای از اوّل، چه کِیفی میکردیم چه ذوقی میکردیم تیله بازی میکردیم چه کِیفی میکردیم، هر چی بزرگتر شدیم کُشتیم اون احساسها رو کُشتیم، کُشتیم، کُشتیم، رسیدیم به یک جایی به لحاظ مادی شرایط خوبی داری امّا چرا حالت بده؟ خبر داری که جهان درونت رو خاموش کردی، الان برگرد روشنش کن، به بزرگیت قسم همین امروز وقتی که انجامش میدی همین امروز میبینی نتیجهاشو، همین امروز چشمات یه جوره دیگه میبینه زندگی رو همین امروز یک ذوق دیگه میکنی از سلام کردنت از سلام شنیدن بقیه آدمها، یک جور دیگه میبینی، یک جور دیگه میشنوی، چون دستت تو دست اوست چون اونِ که داره میبینه، دیگه اون که داره میشنوه الله اکبر.
الهی شکرت که اجازه میدی راجب تو صحبت کنیم، از امروز تا آخرین روز چالش فرصت داری که به یک پاکبان نازنین ای جونم یک هدیه بدی، میتونه یک غذا باشه یک شاخه گل باشه، هر آن چیزی که جانت بهت میگه، چی میدونم یک صبحونه، یک نون سنگک توی سینی بزاری پنیر و تخم مرغ بزاری البته الآنم که ماه رمضونه مگر اینکه یک مواد غذایی تهیّه کنی براشون یا که یک شاخه گل بگیری مثلا الان بره خونه برای افطارش یا برای سحرش استفاده کنه، یک هدیهای بهش بده هر آنچه که جانت میگه از امروز تا پایان روز هجدهم یک روزش رو انتخاب کن اگر امروز باشه که ناز شَستت، فردا بود عیب نداره.
آقا سهیل هر روز میشه داد تا روز هجدهم این هدیه رو، هر روزم میشه اره عزیزم، هر روزم میشه ولی اونی که شرایطش رو نداره یک بارم کفایت میکنه کِیف کن وقتی که این تمرین رو انجام میدی دلبرِ درونش رو ببین اون بچّه رو ببین فکر کن داری به اون هدیه میدی، بّچه درون تو داره به بچّه درون او، رویارویی این دوتا با هم بیین، احساسش کن وقتی که بهش هدیه میدی باهاش گپ بزن.
حالش رو بپرس،حاااالش رو بپرس باهاش یک کوچولو صحبت کن هر آن چیزی رو که جانت میگه میتونی هدیه بدی چه میدونم شاید یک کسی هست که … میخوام پارکبان باشه هاا، اگر یک کشوری هستی پارکبان نداری ووو… اون فرق میکنه ولی من میخوام پارکبان باشه من دوست دارم توی اون لباسِ باشه تو هدیه رو بدی، پس به نحو احسن، اگر قراره که هدیه چه میدونم لباسی بدی یا هر چیزی بدی یا… نمیدونم شاخه گلی بدی عیاردار بده، قراره مواد غذایی بدی خوشکل توی یک پاکت خوشکل بعد باهاش گپ بزن یک ذره حالشو بپرس زودی نده بدو بدو بری، یک ذره باهاش صحبت کن، اون احساس رو من میخوام اون دیالوگی که رد و بدل میشه من رویارویی اون دوتا بچّه رو میخوام که اون دکمه رو بزنه، پس جانانه این تمرین رو انجام بدی، مهمه بچّهها امروز روز سیزدهمِ جانانه براش قدم برداری، پرقدرت قدم بردار تمرکزت فقط رو تمرین امروز باشه مثل شیر پشت سر اون بچّه باش مثل عقاب بالا سرش.
حرف آخر: الهی صد هزار مرتبه شکرت، دلا نزدِ کسی بنشین که از او از دل خبر دارد، به زیر آن درختی رو که او گلهای تَر دارد، در این بازارِ عطاران مرو هر سو چو بیکاران، به دُکان کسی بنشین که در دُکان شکر دارد. خیلی مراقب خودتون باشین عزیزای دلم، الهی صد هزار مرتبه شکرت که یک روز دیگم فرصت داشتیم که کنار هم عاشقی کنیم، الهی صد هزار مرتبه شکرت، فرشتههای نازنین یک خبر هم برای عزیزای دلی دارم که داداش رو خوب شناختین دیگه شما هم.
یک خبر برای عزیزای دلی که عضو خانواده SBF نشدند و کلی پیغام دادند داداش جون، داداش جون، منم مثل همیشه میگم جون، ما اون شرایط قبلی رو فرصتشو از دست دادیم گویا یکسریا یک تقاضای دیگهای داشتند امشب ساعت ۸:۱۸ که میری تمرین روز چهاردهم رو با بشکن و سوت و رقص کنان ببینی، روبرو میشی با یک شرایط بی نظیر که با عشق برای تو فراهم کردیم برای روز یکشنبه بیست و هفت اسفند ماه، صادقانه میگم این درخواست خانواده بزرگِ SBF هم بودِ و همچنین خود شما عزیزان میخوام بگم که من حواسم به تک تک شماها هست حواسم جانانه به تک تک شماها هست.
میدونی توی این سالها عاشقِ با عشق کنارته، الهی که بتونیم تو این مسیر کنار هم جانانه قدم برداریم پس امشب شرایط بی نظیر رو ببین خودت رو آماده کن که روز یکشنبه ساعت ۵:۳۰ صبح تا ساعت ۱۱:۳۰ شب اون فرصت در اختیارته دیگه از اون بهتر نمیشه اینم با عشق هدیه امسال از طرف خانواده بزرگ SBF که این شرایط رو برات فراهم کرده دوستون دارم مراقب خودت خیلی باش امروز پر قدرت هاا، نرمه گوشِت رو میگیرم اگر کم کاری کنی هاا، پر قدرت باش نازنینم تو که تا اینجا اومدی فرشتهی من پر قدرت دیگه تا تهش برید پر قدرت، بگو الهی به امید تو شروع کن و قدم بردار الهی به امید تو خودت کمکم کن که جانانه از پس تمرین امروز بربیام، کمکمون میکنه بچّهها هدایت میکنه دوستون دارم، تک تکتون رو به دستان پر نعمت و برکت دلبرِجانم میسپارم، با نیّت بچّهها قدم بردارید، با نیّت.
گزارش خرابی فایل
تاکنون 1,243 دیدگاه نوشته شده
عزيز ديدگاه خودتو با عشق اينجا بنويس
در این بازار عطاران نرو هر سو بسکاران در دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
خدایا شکرت خیلی دوست دارم
از ترس قضاوت بقیه خیلی کارهایی که باید انجام می دادیم رو ندادیم،
وقتی می گوییم هیچ کس جز خودت وجود ندارد
اینو رو باید در مسیر زندگی برسی بهش
خودت را باید ببخشی ،توی خشم، کینه، نفرت گیر نکنیم، اگر هم این خشم و کینه ونفرت می آید طولانی توش تمانیم ،زود ازش بگذرین ، اگاه باشیم بهش، که این کلام دلبر نیست ،اینجا دلبر نیست
اون بچه فیلم کل بازی رو دیده اون راه بلد هست اون نزدیکترین کس به دلبرجان هست
ببخشید چرا لایو ۱۳و ۱۴ متن نداره؟
خدایا شکرت ....
الهی شکر بابت داداش سهیل نازنین م
الهی امروزم رو ب ت میسپارم جاهای قشنگ منو ببر یارب
🚶♀️🚶♀️
همش لطف اوست اوهدایت میکنه
.ب دکان کسی بنشین ک در دکان شکر دارد.الهی ب امید تو خودت هدایتم کن دلبرجانم💚🤲🏿🧡🕊
هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه است
دقت بکنی نور خدا داخل خانه است
در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟
اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم
در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟
برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش
تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است
تصویر خدا واضح و چشمان تو خواب است
شاید که بتی در وسط ذهن من و توست
باید بت خود ، با نم باران خدا شست
گویی که خدا در بدن و در تنمان هست
نزدیکتر از خون و رگ گردنمان هست...
💚🕊🤲🏿
توی زندگی دیگران باشیم
مثل یه چتر
توی روزای بارونی
مهربون باشیم و صمیمی
بدون شک
هزاران مهربونی
به ما برمیگرده🌱💚✨
دقت بکنی نور خدا در وسط جسم مان است آره الهی شکرت بابت همه چیز الهی صد هزار مرتبه شکرت هر روز جانانه با قدرت ایمان توکل زندگی میکنیم با اون بچه الهی شکرت