روز یازدهم از چالش
لایو 52 – 1403/12/22

لایو روز یازدهم (سال 1403)
چالش هجده روزه جان جانان
امروز اداره نرفتم. بعد از خوردن صبحونه تصمیم گرفتم برای انجام تمرین روز یازدهم چالش و سورپرایز مامان، بهش زنگ نزنم و همینجوری برم خونشون. یه گلدون گل ارکیده صورتی خریدم و رفتم دم در خونه مامانم اینا.
زنگ در رو زدم، دیدم کسی جواب نمیده. من خندم گرفت، از روی دیوار پریدم تو حیاط خونه مامان اینا. کلیدشون داشتم، ولی فکر نمیکردم تو این روز بارونی مامان بره بیرون، برای همین کلید نیاورده بودم. بیخیال!
بعد از پریدن از روی دیوار، به یاد قدیم قدیما، چون این کار و زیاد میکردم، جارو رو گرفتم و حیاط شستم. دروازه رو باز کردم و جلو جلو دروازه رو آبپاشی کردم، چون این کار رو مامان خیلی دوست داشت.
سرم پایین بود و سخت مشغول تمیز کردن جلو خونه مامان اینا که صدای مامان توی گوشم پیچید: “الهی مه تو قربان بشم.” اون با اون لهجه شیرین گیلانیشون، چهره مهربونش و ژاکت جیبداری که همیشه دوست داشت ژاکتش جیب داشته باشه، بهم گفت: “خیلی وقته اومدی؟”
گفتم: “نه، به فاصله اینکه یه کم آببازی کردم تو حیاطت.” گفت: “بریم بالا، بریم بالا، هوا سرده.” کمکش کردم. وسایل که برای عید خریده بود رو بردیم بالا. طبق معمول، چای رو بخاری آماده بود که از بازار اومد نوشجان کنه.
چای برای خودش و آبجوش برای من ریخت. بعد آجیلهای پشت بخاری که گرم و خوشمزه بود برام آورد و بهم گفت: “اینا رو بذار زمین تا منم بیام کنارت بشینم.” اومدم وسایل رو از دستش بگیرم، دستاش و بوسیدم. گفت: “اهِ اهِ اهِ هستی، نکن دیگه.”
سرم رو خم کردم، پاهاش رو هم بوسیدم. پاهایی که همیشه برام قدمهای قشنگ برداشته بود. جفتمون گریه کردیم، اشک شوق. حسش خیلی شیرین بود. بهش گفتم: “امروز اومدم تا فراموش کنم تاریخ چهارده خرداد رو، چهارده خرداد نود و هشت رو.”
“مامان، تو نرفتی، تو هیچوقت از پیشم نرفتی، تو کنار منی. تو برام دعا کردی که من کنار داداش سهیل و بچهها هر روز قد میکشم، بزرگتر میشم. نه مامان، تو نرفتی، تو همهجا کنارمون هستی.” محکم بغلش کردم، بوسیدمش، بو کشیدمش.
بچهها، محکم بغلشون کنید، مادر و میگم، پدر و میگم. اینا فرشتههایی هستن از جنس ناب او. مراقبشون باشید و عاشقی کنید باهاشون. مامان قشنگم، آبجوش و خرما و آجیل پشت بخاری خیلی چسبید. به امید دیدار.
پدر و مادرم سالها پیش از هم طلاق گرفته بودن. بچه طلاق بودم و خب همیشه قبل از اینکه اصلاً آگاه بشم، اونا رو مقصر میدونستم توی همهچی زندگی. میگفتم اگه پدر خوب داشتم، اگه مادر خوب داشتم، اینطوری میکرد، اونطوری میکرد، ولمون کردن.
بدها، خب خیلی رو خودم کار کردم، به آگاهی رسیدم به حساب خودم، ولی بازم ته دلم نبخشیده بودمشون. ازشون یه رنجشهایی داشتم. میرفتم بهشون سر میزدم، ولی هیچوقت با عشق براشون هدیه نمیخریدم یا کاری نمیکردم. خودم و ازشون دور میدیدم.
تا اینکه پدرم حتی به من جهیزیه نداد، درست خیلی چیزهایی که برای دخترا داشتن، اون به من نداد و من به سختی اونها رو همه تهیه کردم و رفتم سر خونه زندگیم. خرج دانشگاه، هیچی، خوب نمیتونست، نداشت، شرایطش و نداشت، آگاهیش و نداشت.
دیروز رفتم با خواهرم، با اونم خیلی صحبت کردم. گفتم: “بیا بریم، بیا بریم یه درهای جدیدی روبروی خودمون باز کنیم.” رفتم با درآمدی که خودم بهدست آوردم، به لطف خدا، تو خانواده با هدفگذاریها، براش بهترین چیزها رو خریدم: کاپشن، کفش، شلوار.
با خواهرم شیرینی، چیزهایی که دوست داشت و خریدم، رفتم به سمتش، اونا رو دادم بهش. اون خیلی مغروره، خیلی بغلش کردم و محکم فشارش دادم، ولی بازم نتونستم دستش و ببوسم، ولی با تمام وجودم قلبم و چسبوندم به قلبش و بخشیدمش.
من سی و هشت سالمه، ولی یعنی سی سال پدرم کنارم نبود و زندگی دیگهای داشته و از هم جدا شده بودند. همیشه کمبودش و داشتم و هدیهها رو بهش دادم. خیلی احساس کردم نشون نمیداد، ولی خیلی خوشحال بود. هی از این ور میرفت به اون ور.
حتی خب خونشم ما نمیتونیم بریم، جای دیگهای دیدمش. بعد نشستم نگاش کردم، با تمام قلبم، با تمام وجودم، یک دل سیر نگاش کردم. گفتم: “بابا.” گفتم: “بابا چقدر تو رو تو زندگیم کم دارم.” هیچی نمیگفت، ولی خیلی خوشحال شد.
دیروز گذشت و دیگه من اومدم خونه و از یک روز اینقدر داره کارام یکییکی گرههاش باز میشه. یه اتفاقهای قشنگی از همون که چشمام و باز کردم افتاده واسه خودم. دوباره رفتم تو چالش نهروزه که خدا میدونه چقدر قشنگ، چقدر برکت، چقدر ارتباطاتم خوب شده، چقدر روزی فراوان، چقدر حال دلم خوبه، حالم خوبه.
الهی صد هزار مرتبه شکرت، الهی صد هزار مرتبه شکرت، الهی صد هزار مرتبه شکرت. با تمام وجودم بخشیدم. همین. قول میدم دفعه دیگه که رفتم پیشش، دستشم ببوسم. من فکر میکردم اون مقصره، ولی اون مقصر نبوده.
اون در حد خودش تلاشش و واسه اون زندگی کرده، ولی نشده. این منم که از این به بعد باید یکییکی خیلی از پلهها رو برم بالا تا بتونم به اون سطح آگاهی برسم که اونا رو همونجوری که هستن دوسشون داشته باشم.
من امروز پدر و مادرم و همونجوری که هستند دوست دارم، براشون هدیه میخرم، عاشقانه بغلشون میکنم، بهشون پیامهای خوشگل میدم و خدا رو شکر میکنم که تو این خانواده هستم.
یکییکی داره برام خیلی از فایلها باز میشه و میفهمم تازه چی به چیه و تازه فهمیدم چقدر بابام و دوست دارم و حتماً حتماً میرم هر هفته بهش سر میزنم و خوشحالش میکنم، چون خدا هزار برابر من و خوشحال میکنه.
هله نومید نباشی که تو را یار براند. گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟ در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجا. ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند.
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش. به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ هله خاموش که بیگفت از این، می همگان را بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند.
به به، به به، به به، عجب روزیه، عجب روزیه امروز، عجب روزیه امروز. روز، روزه عجیبیه، روزی که تازه میفهمی در جانت چی داره میگذره. امروزه وقتش، امروز قشنگ تو رو روبرو میکنه با خودت.
اگر ادعای عشقت میشه، ادعای معرفتت میشه، امروز با خودت روبرو میشی. امروز روز بزرگیه، امروز تازه مشخص میشه که در جان تو چی داره میگذره، کجا مستقر شدی در جانت.
امروز دستت برای خودت، نه کسی دیگه، امروز دست برای خودت رو میشه. امروز میفهمی چرا هی گره میفته تو کارت، امروز میفهمی. امروز با این تمرینی که داریم، یا میتونی خودت و پرت کنی در بهشت، یا نه، میتونی در همون جهنمی که هستی بمونی.
هرجایی میری، با صورت میخوری زمین، کسی تحویلت نمیگیره، کسی دوستت نداره شاید. وارد رابطهای میشی، خیانت میبینی، الکی یو به هم میخوری. تو کسب و کارت اونجوری که باید بره جلو، نمیره، چون در جانت یک چیزی سد راهه.
اون و امروز با این تمرین میتونی بزنی کنار. با این تمرین میتونی اون قفلی که سالهاست در جانت بسته شده، دیگه زنگ زده، امروز میتونی بازش کنی. روز، روز بزرگیه، روز، روز مقدسیه.
امروز و هرجوری شده تو برندهی این بازی باش، نه شیطان، نه نجواهای ذهن، تو برنده باش. همه دارن بازی تو رو، کل عالم داره بازی تو رو میبینه و خداوند داره تشویقت میکنه: “بابا برنده بشیها.”
دور تا دور استادیوم پره، خداوند هم نشسته. این یک نگاهه که بتونی درکش کنی که بتونه کمک کنه بهت، یک نگاه کودکانست، برگردیم. الهی به امید تو، الهی به امید تو، الهی به امید تو ای ارباب جهان.
الهی به امید تو ای دلبر جان، الهی به امید تویی که هستی که هستیم، الهی به امید تویی که نفس ما رو میکشی، قلب ما رو میتپی، خودت ما رو امروز بابا جونم، خدا جونم، امروز جانانه هدایتمون کن.
جانانه از گوشه زمین بگو: “الان چیکار کنم من تو بازی؟ کدوموری برم؟ چپ برم؟ راست برم؟ چهجوری بازی کنم که اون گل رو من بزنم؟” یهجوری هدایت کن که صدای هدایتگرت رو بشنوم، از این تمرین الهی سربلند بیرون بیاییم.
الهی به امید تو، الهی به امید تو، الهی به امید تو. امروز روز بزرگیه بچهها. چی بگم؟ از امروز اینقدر که جانم برای تمرین امروز حرف داره که نمیدونم از کجا شروع کنم. ازت میخوام که دلت حاضر باشه.
عجب روزیه امروز، روز بازگشته، روز بازگشت به نقطه آغاز، الله اکبر، الهی، الهی که دلتون حاضر باشه بفهمین دارم چی میگم، چون صحبتهای امروز خیلی مهمه. امروز روز بازگشته به نقطه آغاز همه ما، تک تکمون.
ازت میخوام این صحبتهایی رو که میشنوی، امروز حواست باشه که این نجواهای ذهن نیاد، موش بدونه، نسبت بهش آگاه باش، بدون قضاوت، فقط جان کلام رو بگیر. همه ما از دو نفر به دنیا اومدیم.
همه ما از دو نفر به این دنیا اومدیم که امروز هستیم، داری بودن رو تجربه میکنی. دو نفری که شاید پر از نقص بودن، دو نفری که شاید پر از زخم بودن، اما یک چیز قطعیه اینجا، که اون دو نفر وسیلهای بودند که تو امروز اینجایی.
گاهی ما نگاهمون به چشممونه و یک حقیقت بزرگی لا به لای این زندگی گم میشه. امروز از تک تکتون میخوام که بدون قضاوت، بدون ذره منفیبازی، منفیبافی، هیچ، هیچ، حواست شیشدونگ جمع باشه که این موش ندونه، بخواد منفیبافی کنه، بخواد قضاوت کنه که: “بابای تو این کار رو کرد، مامانت…”
میخوام با نگاهی الهی بهشون نگاه کنی، نگاهت عشق درونش باشه، نه خشم، نه کینه، نه نفرت. صحبت اولمون رو یادت نره که اون دو نفر، پدر و مادر، وسیلهای بودند که تو امروز اینجا هستی و بودن رو، فارغ از کجای زندگی قرار داری، داری بودن، این دم و بازدم رو داری تجربه میکنی.
اصلاً بقیهاش و بذار کنار، همین که الان هستی، داری دم و بازدم رو تجربه میکنی، این نعمته. این و میفهمی؟ این حقیقت بزرگ رو میفهمی یا نه اسیر شیطان شدی؟ به والله قسم، به نفس حقت قسم، با نیت امروز قدم برداری، صدای حقیقتی رو از جان میشنوی.
یک حقیقت بزرگی رو در جان میبینی، بهت نشون میدن، بهت میگن در درون و آن موقع است که اگر بشنوی، دیگه اون آدم سابق نیستی. اینجا تو بازی خودت و داری، فکر نکن تمرین برای اینکه: “آخه اونا گناه دارن، برم دستشون و ببوسم، زحمتم و کشیدن.”
نه، نه، اصلاً اونایی وجود نداره، بازی درون توئه، تو هنوز تو اونایی، کل بازی در جان توئه، درون توئه، کل بازی. بیرون ز تو نیست، هر آنچه در عالم هست، در خود به طلب، هر آنچه خواهی که تویی.
تو هنوز دنبال اینی که بگی: “پدرم این کار رو کرد، مادرم این کار رو کرد.” تایم کوتاهه، فردا میتونه این فرصت نباشه. این فرصت و از دست بدی، این کلید الان دم دسته، از این شاهکلید استفاده کن، فردا دیگه این کلید نیستها.
این و دارم برا عزیزانی میگم که پدر و مادرشون در حیاطن. حالا میرسیم به عزیزانی که پدر و مادرشون از تن جدا شدن. تمرین امروز مشخص میکنه بهت، ثابت میکنه که تو لیاقت اون هدفها، اون خواستههات رو داری یا نه.
رسیدن به اون خواستهها، به اون هدفها، اگه قراره کیف کنی، با خشم و کینه و نفرت نمیشه، با منیت نمیشه، فقط عشقه، فقط معرفته است، فقط. یه چیزی بهت بگم، نمیخوام زیادی لایو امروز سنگین بشه برات.
این حالی که امروز داری، این خشم، کینه، نفرت، اینکه: “نمیتونم، من نمیتونم پدرم رو ببخشم، مادرم رو نمیتونم”، از این مرحله باید گذر کنی، باید امتیاز این مرحله از بازی رو بگیری، بایدیه، هیچ راه فراری نداری.
بهشت و جهنم درون ماست، تو این سالها گفتم، حواست باشه که تا تایم هست استفاده کنی، وگرنه جهنم میشهها، اون حسرته، میخورتت. کل این اتفاقهایی که سر راه ما میاد، از پدر و مادر بگیر تا آخر، حالا تمرین امروز راجع به پدر و مادره.
همهاش برای اینه که مرتبه آگاهی تو رو ببره بالا. میگم نمیخوام ورود کنم به یه سری صحبتها که لایو سنگین بشه، اما امروز وقتشه، همین الان همهمون تو نیت کن، او مدد میکنه.
تو وقتی جانانه نیت میکنی، او کمک میکنه. آخرین بار کی از پدر و مادرت سپاسگزاری کردی؟ چه در حیات هستن، چه نیستن، کی بود؟ فقط بابت اینکه وسیلهی شدن که تو امروز هستی. این کمترین نگاهیه که میتونیم بهشون داشته باشیم.
من دارم مثالهایی میزنم که عزیزان جانی که حالا خیلی ذهنشون داره باهاشون فایت میکنه، هی براشون دلیلهای مختلف میاره که: “اون این کار رو کرد، پدرت این کار رو کرد، مادرت این کار رو کرد.” همه اینایی که میگی درسته، اما بابت اینکه وسیله شدن تو امروز هستی یا نه؟
میخواستی نباشی؟ این چه بودنیه؟ نه، این و الان داغی، داری میگی: “بیدار شو، این حرف خیلی سطحیه، این حرف قشنگ مال شیطانه، قشنگ.” اینکه: “من آقا، من هستم، من دارم بودن رو تجربه میکنم، یعنی چی؟ میخواستی صد سال نباشم؟ چی داریم میگی؟”
این نگاه، این دیالوگی که در تو داره گفتگو میشه، این مال شیطانهها، مال نجواهای ذهنهها، نسبت به این آگاه باش، این خیلی سطحیه، این نگاه تو رو پرت میکنه عقب، تو رو میکشه پایین و دوباره باید کار کنی، کار کنی تا دوباره پلهپله بیای بالا.
یه کوچولو امروز دلت حاضر باشه، او مدد میکنه. همین الان همهمون با نیت یه سپاسگزاری کنیم از پدر و مادرمون، چه در حیات هستن، چه نیستن. خوبه؟ دستمون رو میذاریم روی سینمون.
“بابا حسن، ازت سپاسگزارم که وسیلهای شدی من بودن رو تجربه کنم. بیبی، ازت سپاسگزارم که هستی، که وسیلهای شدی من بودن رو تجربه کنم. بابت همهچی ازت سپاسگزارم.”
“بابا حسن، ازت سپاسگزارم که من رو به دنیا آوردی. بیبی، ازت سپاسگزارم که جوانی تو گذاشتی پای من، از شکم خودت زدی برای ما، ازت سپاسگزارم که من رو به دنیا آوردی.”
یاد ندارم قبلاً گفتم که سر سفره نشسته باشم، بابا حسن یه طرف باشه، بیبی هم یه طرف باشه، چون من تقریباً دو سالم بود که بابا حسن با بیبی از هم جدا شدن. خوب، بیبی دیگه ازدواج نکرد، حساب کن تو سن بیست و خردهای سالگی زندگیش و گذاشت برای ما.
بابا حسن سی و شش سالگی از تن جدا شد. میخوام بگم که تا هستن، کیف کنین باهاشون. همهاش یه بازیه بچهها، همهاش یه بازیه. چشم هم بزنی، میبینی: “الله اکبر، چه فرصتی رو از دست دادم.”
نیت کنید همین امروز، برین تو دلش، بسه، بسه بچهها. بشکنیم، خورد کنین، خودتون و خورد کنین، این خورد کردن، خورد کردن افکار شیطانیه، نجواهای ذهنه، خوردش کن، فکر: “نه، این پس عزت، بابا پدر و مادرته، چی داری؟ اونا تو رو آوردن، عزت نفس چیه؟”
نه، غرورم، بابا غرور چیه؟ موسس موسسه، دوستپسرت، دوستدخترت، همسرت و میکنی، بابا پدر و مادرتو بذار رو سرت. این تایم و از دست نده، نه، خوب، پدرم غدهماله، عیب نه، اصلاً اونا مهم نیستن، تو برو کارتو بکن، اصلاً یه فحش هم بده، مهم نیست.
اتفاقاً قشنگتره، امتیازه جانانهتر. کل بازی بچهها درون ماست، آقا. این بستر نیست، کل بازی بین تو و دلبره، اصلاً بقیهای نیست، اگر بقیهای هست، خود تویی.
نمیخوام لایو، میگم لایو نمیخوام سنگین بشه، فقط این و درک کن که: “بیرون ز تو نیست، هر آنچه، هر آنچه در عالم هست، در خود بطلب، بابا، در خود بطلب، هر آنچه خواهی که تویی.”
عزیزان جانی که پدر و مادرشون از تن جدا شده، نامه بنویس، خلوت کن، عشق زمان و مکان نمیشناسه، میرسه، میره، میشینه همونجایی که باید بشینه. در دریابید امروز و، دریابید، خلوت کنید.
یه سکوتی داشته باش، چشمتون و ببندید توی خلوتتون، تصور کن پدرت، مادرت الان کنار نشستهان، دستشون رو گرفتی، داری ازشون سپاسگزاری میکنی: “بابا حسن، ازت سپاسگزارم، قربونت برم، چقدر دلم تنگ شده.”
هرچی دلتنگت میخواد بگو، هرچی دلتنگت میخواد بگو، حتی اونجایی که از دستش دلخوری، بگو، اما یه چیز رو یادت نره: “بابا، مامان، ازتون سپاسگزارم که من و به دنیا آوردهاید.” این و فراموش نکن.
تو فقط همین و داشته باش، این ابزار و داشته باش، همین باشه، بقیه چیزها رو هر چی دوست داری غر بزن براش، اما فقط همین یک چیز و یادت نره: “سپاسگزارم که وسیلهای شدی من بیام بودن، آقا بیام بودن رو تجربه کنم، بودن، الله اکبر.”
الهی، الهی که بفهمی امروز راجع به چی حرف زدم. الهی صد هزار مرتبه شکر بابا حسن، الهی صد هزار مرتبه شکر بیبی که باعث شدی من امروز اینجام، نفس رو، دم رو دارم تجربه میکنم، بودن رو، الله اکبر.
اگر امروز از این تمرین بیاین بیرون، در کجای جان مستقر میشی؟ یک سفر عمیق، عمیق، همهچی در دلشه، تو این تمرین همهچی در دلشه. این تمرین و ازتون میخوام با تمام وجود، نسبت به قضاوتها، نجواهای ذهن آگاه باشید.
این تمرین و نذارین قصر در بره، جانانه پای این تمرین وایستین، جانانه صدتون و بذارین. این تمرین خیلی مهمه، این تمرین خیلی مهمه. تمرین بعدی هم که امروز با اون بچه است، دیگه تمرینات توضیحات داده شده.
فقط خواستم در مورد این صحبت کنم که از تمرین دستبوسی پدر و مادر نگذری، یادت باشه، تکرار میکنم، تمرین برای توئه، از این ابزار داری استفاده میکنی که تو ساز دلت الهی کوک بشه، تو، نه اونا، اونا بازی خودشون و دارن.
تو، تو مهمی اینجا، اینجا داری تو خودت رو نجات میدی، تو، تو داره ساز دل تو داره، قفل جانه، اونجایی که گره خورده تو، داره اون و در جانت باز میکنه، برای تو. حرف تمام، اینجا.
همهتون میخوام یک چیزی برای پدر و مادر بنویسین، با نیت، یک چیز، یک سپاسگزاری از پدر و مادرت، اینجا بنویس، بنویسین، یک سپاسگزاری از پدر و مادر، اینجا بنویسین، سپاسگزارم بابت یک چیزی، بنویس، یک چیزی بنویس که امروز، روز پرواز تک تکتونه.
بنویسید ببینم، دارم میخونم، بنویسین بابت چی سپاسگزاری، تایم کوتاه. یه استوری روحتما میگم فرشتههای تیم دوباره اون و استوریاش کنن، عزیز جانی که چند روز پیش اومد توی لایو، از اعضای قبیله بودند که من قبلاً با پدرشون گپ زده بودم تو قبیله.
میگم استوری کنن، اون و ببینین، میتونه الهامبخش باشه براتون. ای جانم، سپاسگزاری کنید، بچهها یکی دو دقیقه هستیم، سپاسگزاری کنید، بنویسین، نترسین، بیارین رو کاغذ، بنویسین، بنویسین بچهها.
این تمرین امروز رو از دست نده، تمرین امروز بسیار مهمه، بسیار عمیقه، بسیار عمیقه، یک سفر بسیار عمیق با اون تمرینی که دیروز انجام دادین، با تمرینی که امروز برای پدر و مادر، برای دوباره اون بچه است، اینها رو ساده نگیرید.
داره تو رو مستقر میکنه در یک جایی از جان که سالهاست اصلاً بهش سر نزدی. ای جانم، ای جانم، خدا حفظ کنه، خدا حفظ کنه پدر و مادرتون رو، عزیزان جانی که پدر و مادرشون در تن نیستن، اینجا حاضرنها، حواستون باشه، اونا حاضرن.
کنارمونن، بابا حسن کنارمونه، آره، الهی صد هزار مرتبه شکر، الهی صد هزار مرتبه شکر، پرقدرت، پرقدرت برین، لایو تا دقایقی دیگه توی سایت آپلود میشه، دوباره ببینین لایو.
عزیز جانی ساعت 8:18 دقیقه به وقت ایران، لایو شبنشینی داریم، عزیزان جان، الان باز کردن اون شرایط ویژه رو توی سایت، برین، میتونین شرایط ویژه رو ببینین، این شرایطی که گذاشته شده، تک تکتون و من میخوام اونجا.
این شرایط دیگه برای شما، شما که درخواست داشتین، فراهم کردم، حتماً شما رو تو قبیله میخوام. پرقدرت تمرین امروز و برین تو دلش، ویدیو بگیرین، ارسال کنین، استوری کنین، ویدیوهایی که از پدر و مادر، اگر هستن کنار تون که، ویدیو بگیر، استوری کنین بچهها.
این زیبایی رو پخش کنین، یک نفر میبینه که تو چجوری داری از پدر و مادرت سپاسگزاری میکنی، چجوری داری ماچشون میکنی، جانش بهش پیغامی میده. تک تک این استوریهایی که میذارین، میتونه خیلیهای دیگه رو بیدار کنه، همهمون داریم با همدیگه کمک میکنیم، پس دریغ نکنین.
مراقب خودتون باشین، تک تکتون و به دستان پر نعمت و پربرکت دلبر جان میسپارم، ای جانم، ای جانم، خدا حفظتون کنه، خدا حفظتون کنه، چه سپاسگزاریهای زیبایی.
لایو امروز، خدا میدونه و جان شما میدونه که چی بود، خدا حفظتون کنه، مراقب خودتون باشین، دوستتون دارم، کم نیارینها، جانانه وسط میدان باشینها، شما باید امروز گل بزنینها.
امروز دلبر جان داره تماشاتون میکنه که شما برنده باشینها، برین تو دلش، خورد کنین منیت و، خورد کنین نجواهای ذهن و، خو، بشکنین بابا، بشکن، بسه، بیا اینور ببین چه خبره، بیا اینور از این گذر کن، ببین چه خبره، چه اتفاقهای ناب الهی برات میفته.
الهی شکر.

ارسال نتایج به صورت صوتی یا ویدئویی
عزیز فایل صوتی یا ویدئویی نتایج خودت رو میتونی به آیدی تلگرام NATAYEJ18@ ارسال کنی تا بتونیم اون رو به دست بقیه همسفران برسونیم.

مشاهده لایو
شروع زمان مشاهده لایو بین ساعت ۵:۳۰ تا ۷:۰۰ صبح میباشد.
مثال: درصورتی که ساعت 6:59 صبح مشاهده لایو را شروع کنید میتوانید لایو را کامل ببینید در غیر اینصورت از ساعت ۷:۰۰ صبح دیگر امکان مشاهده لایو را نخواهید داشت و چالش را باید کلاً از روز اول آغاز کنید.

مشاهده لایو
شروع لایو ساعت ۵:۳۰ در صفحه اینستاگرام SoheilSangarzadeh2 می باشد،
پس از اتمام لایو، ویدیو ذخیره شده آن در اولین فرصت
از همین بخش در دسترس خواهد بود.

پادکست
زمان پخش اولین پادکست ساعت ۵:۰۰ صبح میباشد و در طول روز چندین پادکست منتشر خواهد گرفت.

رقص کنان
رقص کنان در ساعت ۵:۰۰ صبح باز خواهد شد.

دفتر عشق
دفتر عشق در ساعت 6:18 صبح باز خواهد شد و شما می توانید ذکر هر روز را در این بخش بنویسید.

تجربه امروز
تجربه امروز در ساعت 7:18 شب باز خواهد شد و شما میتوانید تجربه هر روز خود را در این بخش بنویسید.

دیدگاه من
دیدگاه من در ساعت 15:18 باز خواهد شد و شما می توانید دیدگاه خود را در خصوص سوال داده شده بنویسید.

حکایات و روایات
زمان مشاهده حکایات و روایات هر روز ساعت 7:18 شب میباشد.

داستان
شروع زمان مشاهده داستان هر روز در 3 مرحله (ساعت های 8:18 صبح، 2:18 ظهر و 8:18 شب) پخش خواهد شد..

استوری
زمان انتشار اولین استوری ساعت 5:00 صبح میباشد و در طول روز چندین استوری منتشر خواهد شد.

یارانِ جان
زمان پخش اولین محتوای یارانِ جان ساعت 8:18 صبح میباشد و در طول روز چندین محتوا منتشر خواهد شد.

قصه شب
زمان مشاهده قصه شب ساعت 8:18 شب میباشد.

شب شعر
زمان مشاهده شب شعر ساعت 8:18 شب میباشد.
تاکنون 331 دیدگاه نوشته شده
عزيز ديدگاه خودتو با عشق اينجا بنويس
سپاسگزارم از شما که جوانی خود را پا من گذاشتید پدر عزیزم با تمام وجود ازت سپاسگزارم که با زحمت و کارگری تلاش و مشقت فراوان به خود دادید و نگذاشتید یک وعده سفره ما خالی بشه پدر عزیزم با تمام وجود ازت سپاسگزارم که چه صبح تا شب با مشقت و سختی کا ر کردید که من برم مدرسه و لباس کفش داشته باشم پدر عزیزم هر چقدر من سپاسگزار باشم باز هم کمه سپاسگزارم با تمام وجود سپاسگزارم سپاسگزارم پدر عزیزم و مادر عزیزم کا چه سختی ها و زحمت های به خود دادید برای رشد و سربلند ی ۶ فرزند خود
با تمام وجودم پدرم سپاسگزارم هستم با شرایط سخت کارگری نگذاشتید یک روز ۶ فرزندت گرسنه یا بی لباس و کفش باشند سپاسگزارم سپاسگزارم پدر عزیزم سپاسگزارم انشالله در پناه حق عزتمند و سربلند باشید دوستتان دارم 💚💚💚💚
بابت وجود مادر نازنینم وپدر عزیزم
ممنون که من را به این دنیا آوردید
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
الهی به امید تو ای ارباب جهان
بابایی جونم عاشقانه از صمیم قلبم دوستت دارم 😘😘🫂
بابا جان چه قدر دلم برای شنیدن صدای مهربانت تنگ شده من بگم بابا تو بگی جانم عزیزم بابا هنوز جای خالیت اذیتم می کنه بابای عزیز و مهربانم وقتی رفتی همه از خوبی هات و از مهربانیت از کارهای خوب و نیکی که براشون انجام دادی گفتن و می گن... همین پنجشنبه هفته قبل که کنارت بودم خودت دیدی عزیزم زمانی که از تو بابای مهربانم از نادر جانم برادر عزیزم اون بنده خدا تعریف می کرد چقدر بهتون افتخار کردم چقدر ذوق کردم هر هفته همینه بابا جانم وقتی از خوبیهاتون از مهربونیا تون از دل مهربونتون از عشـــــق دادن هاتون و... صحبت می کنند خیلی حالم خوب میشه و کلی افتخار می کنم که چنین بابای مهربان برادر خوب و جان الهی داشتم بابا جونم سپاسگزارم که من را به دنیا اوردی وسیله ای شدی که من بودن را تجربه کنم... چقدر عاشقانه هم دیگه رو دوست داشتیم بابا جان چقدر بوسه بارانت می کردم دلم برای اون روزها تنگ شده بابایی جونم 😘😘🫂
الهی صد هزار مرتبه شکرت سپاسگزارم دلبر جانم بابت حضور و وجود مادر عزیز تر از جانم😘😘🫂 الهی خدای عزیزم مدمد کن دستها و پاهای مادرم خوب بشن همیشه سالم وسلامت و برقرار باشن و سایه مهربانش همیشه بر سرمون باشه بعد بابا مادر جانم هم بابامه هم مامان عزیزم
مادر جانم ازت سپاسگزارم که من را به دنیا اوردی و سیله ای شدی تا من بودن را تجربه کنم در خانه پر از عشـــــق و محبتتون رشد کنم...
سعادت حضور در قبیله الهی 💚SBF💚 را با افتخار داشته باشم الهی شکرت الهی صد هزار مرتبه شکرت دلبر جانم سپاسگزارم سپاسگزارم... 💚💚💚
پدر جان و مادر عزیزم با تمام وجود از شما سپاسگزارم که جوانی خود را گذاشتی و از وجود خود گذشتی با تمام مشقت و سختی تلاش میکردی که من یک روز گرسنه نمانم
بی لباس و کفش نباشم
پدر عزیزم ازت سپاسگزارم با وجود شرایط بد مالی و کارگر یک روز نگذاشتی من گرسنه یا بی لباس و کفش باشم .
پدر عزیزم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
مادر عزیزم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم خدایا به من فرصت بده که بتونم ذره ای از زحمات از خود گذشتگی های پدر عزیز و مادر عزیزم را با جان و دل جبران کنم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا سپاسگزارم برای وجودشان خدایا صد هزار مرتبه شکرت
الهی صد هزار مرتبه شکرت🤲
خدا جون ازت میخوام برای من حفظشون کنید و براضون سلامتی و طول عمر میخوام
آمین🤲
آخ که چقدر حرف توشه
الهی صد هزار مرتبه شکر ممنون پدر مادرم در قید حیات بودن،و من رو تو این تایم آگاه کردی تا بتونم ازشون سپاس گزاری کنم بغلشون کنم❤️🩹
ازتون سپاس گزارم پدر و مادر که تمام تلاشتون رو کردید، ازت ممنونم پدر من،که من رو از روستا کوچیک برداشتی اوردی مرکز شهر ،که بتونم پیشرفت،تغییر رو تجربه کنم .الهی شکر.الهی .شکر شکر
خدایا شکرت🙏🙏🙏
الهى صدهزار مرتبه شُكرت كه اين فرصت رو به من دادى كه تا روز آخر زندگيشون بهشون خدمت كنم
روح تمام پدر و مادرانى كه از تن جدا شدن شاد باشه
روحت شاد
و روح تمام رفتگان هم شاد🙏
تا وقت هست از این فرصت استفاده کن وگرنه حسرت زندگیت و تبدیل ب جهنم میکنهه...
افکار شیطانی ومنیت رو خرد کن ..
کل بازی بین تو ودلبر جانه. اصلا بقیه ای وجود نداره ..اگ بقیه ای هست خود. تو هستی. 🕊️🌞🌱🫂
الهی صد هزار مرتبه شکر ت برای حضورم در این لایو الهی 🌱💚
امروز روز بازگشته ،باززگشت ب نقطه ی اآغاز 🫂🌱
همه ی ما به وسیله. ی ۲نفر ب این دنیا اومدیم
یعنی. ۲ نفروسیله. ای شدند تا ما اینجا باشیم 💚🫂👑💎
وبودن. را تجربه کنیم. ...
الهی شکرت الهی شکرت خدایا شکرت خدایا سپاس
میدی تا دست پدرومادرمهربانم رو ببوسم ❤️سپاسگزارم بابت اینکه جوانیتون رو پای من گذاشتین تا منو بزرگ کنید🕊️شکروجودتون شکر حضورتون ❤️الهی صدهزار مرتبه شکر 🕊️🌞🌱
خدایا شکرت
مادر مهربونم، سپاسگزارم، سپاسگزارم، سپاسگزارم بابت به دنیا آوردن من، که هستم، خدا عمر با عزت بهت بده 💚دوست دارم، خدا حفظت کنه 💚💚💚
الهی خودت سایه همه پدرمادرارو بالا سرمون حفظ کنی اونایی ک نیستن کنارمون تن شون خودشون ک تو بودی هستی رو قرین رحمت کن 😄💚🫂