روز دوازدهم از چالش
لایو 54 – 1403/12/23

لایو روز دوازدهم (سال 1403)
چالش هجده روزه جان جانان
مینویسم، چون به من عطا کردهای این جوهر طلایی را که بکشم بر تن سیاه فراموشی. گفته بودی ببخش. پرسیدم کیو؟ گفتی بسپار به قلم خودت، میفهمی.
قلم نوشت و فهمیدم. در پس ظاهر آرامم، خشمی کهنه نهفته است. اولش ترسیدم. گفتم وای چرا تموم نمیشه، هرچی مینویسم. مگه من چقدر کینه و خشم درون خودم تلنبار کردم؟
بخشیدمش نفر اول رو. نامهام بهش تمام شد. خوابم گرفت، توی خواب نفر دوم رو دیدم. گفتم که من ایشون رو توی چالش هیجدهروز بخشیده بودم. گفتی بازم بچهگی کرده، ولی تو ازش ناراحتی، بیا اینم ببخش. گفتم آره، باشه، بیدار که شدم میبخشمش، براش نامه مینویسم.
بعد گفتی بیا ببرمت کنسرت، چشمام و بستی و دستم را گرفتی. وقتی رسیدی، گفتی چشمات و باز کن. چشمام و باز کردم، دیدم کعبه است. گفتم مگه توی کعبه و خونه خدا هم کسی کنسرت میگیره؟ گفتی خودت برو تماشا کن.
همهچیز تیم مشکیطلایی بود، میگه آدمهای شادی اونجا بودن که هر کدوم یه بلندگوی طلایی کوچک دستشون بود. رفتم جلو، دیدم همه دارن از بخشش میگن. صورتهای خیلیها برام آشنا بود. خیلی سفید پوشیده بودند، انگار توی کلیپهای سایت spf اونها رو دیده بودمشون قبلاً.
بله، جشن و سرور بود دور خونه خدا، همه آدمهایی که بخشیده بودن و از تجربهشون میگفتن. بیدار شدم، پادکست spf رو پلی کردم. گفت: “رها کن، بالونت رو سبک کن تا پرواز کنی.”
وقت آن شد، وقت آن شد، وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم، بند را برگسلیم، از همه بیگانه شویم. خودم گفتم خب من الان چیکار باید بکنم؟ من الان باید کی و ببخشم؟ کسی نیست، کسی نیست جز خودم.
گفتم باید اول خودم و ببخشم، اصلاً اول و آخر باید خودم و ببخشم، چون کسی جز من وجود نداشت، کسی جز من نبود، اونا خودم بودم که داشتم خودم و به خودم نشون میدادم.
خودم بودم که باعث شدم جلوی نور گرفته بشه، باعث شدم آینههای سیاه نمایان و پدیدار بشه که در اونها ببینم این سیاهیها که خودم دارم، در درونم بازتاب خودم بود اون آینه.
با دور شدن از دلبر جانم، از خدا، این سیاهیها درونم پدیدار شده و اصل من همون نوره، اصلاً من این سیاهی نیستم، باید بزنم کنار سیاهیها رو، با نور باید بذارم نورم بتابه. پس اگه کسی بهمون بدی کرده، اگه کسی ظلم کرده، اگه کسی بهمون خیانت کرده، باید خودمون و ببخشیم.
اون آدم، اون اتفاق، بازتاب درونم بود که من و به من نشون داد، میگفت: “آهای، خبر داری درونت چه غوغایی شده؟ خبر داری چه خبریه درونت؟ پس بیا آگاه شو، درستش کن. تو که این اتفاق رو دوست نداری، پس یالا یالا، معطلش نکن، بذار نور بتابه، بیا کنار از جلوی نور.”
تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز. وقت آن شد، وقت آن شد، وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم، بند را برگسلیم، از همه بیگانه شویم، جان سپاریم، دگر ننگ چنین جان نکشیم، جان سپاریم، دگر ننگ چنین جان نکشیم، خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم.
در صحبت و خلوت شبانهام چیزی را یافتم، اینکه هم دیو و هم دلبر، تمام مدت من، خودم را نبخشیده بودم. من دلبری که داشت تلاش میکرد تا من به او برسم، تا او را پیدا کنم، نبخشیده بودم.
انسانهایی که نقاب انسانیت زده بودند، در واقع آنها پشت آن نقاب، خداوندی بود، هدایتگر من بود. آن انسان برای اینکه من هدایت شوم به این مسیر، تمام این مدت من دلبرم را نبخشیده بودم، تمام این مدت من خودم را، چون به قول مولانا اگر منی هست، این تویی، اگر من وجود دارم، چون تو هستی، اگر تو نباشی که منی هم وجود ندارد، دلبر جان.
تمام تلاشش رو میکنه، چه از راه خیر و خوشی که این هم از نگاه ماست که خیلی خوبه، چه از نگاه ما درد یا رنجی یا انسانی میاد و ما را میرنجاند، آسیبی به ظاهر بد، به ظاهر بد، چون پشت صحنه، در پشت آن اتفاق بد، به ظاهر بد، چیزی نهفته است.
پشت آن نقاب انسانیت، دلبریست که میخواد تو پیغامش رو بگیری. اگر نعمتی از تو گرفته میشه، میخواد که تو بدانی، میخواد که تو بدانی که باید برگردی، اصل و حقیقت چیز دیگری است.
او میخواد که تو بدانی که تو تشخیص دهی بیس این بازی، اینکه تو چرا به این بازی آمدهای، برای این بود که تو دیو را از دلبر شناسایی کنی و زمانی که شناسایی کردی، متوجه این میشوی که هم دیو اوست و هم دلبر.
در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم، محرم گنج تو گردیم چو ویرانه شویم، ما چو افسانه دل، ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم، تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم، تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم.
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم، وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم، وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم. به به، به به، عجب روزیه، عجب روزیه، عجب روزیه.
درود به روی ماه همسفران جان، عزیزان جانم، خدا قوت به جونتون. روز دوازدهم، روز، روز پرواز، خیلی خوش اومدین. خدا قوت به ارادهتون که تا روز دوازدهم پای دلبر جاننت وایستادی.
مسیری که داریم میریم، در کل مسیر یار، مسیر عشق، مسیر معرفت، مسیر دلبر جان، یک همت الهی میخواد، یک تصمیم جانانه میخواد. خیلیها وسط راه پیاده میشن، اون هنوز کار داره، هنوز بایستی درگیر همون روزمرگی که هست باشه، هنوز باید چپ و راست بشه.
شمایی که امروز اینجا هستین، پای خودت ایستادی که هیجده روز تصمیم گرفتم یک جور دیگری قدم بردارم، یه جور دیگهای از صبح تا شبم سر بشه. او طلبیده مرتبت رو، تغییر داده که جانانه هستی.
اونی که پیاده شد، او هنوز باید درگیر همون اتفاقهایی که سالهاست داره چپ و راست میشه، اما درسش و برنداشته، باید بمونه اونجا. تو تا یک جایی زورت میرسه کارت دعوت بدی، با عشق کمک کنی به بقیه خودت، اما وقتی بقیه خودت خودشون نخواهن، یعنی اون تو یک مرتبهای که هنوز اونجا یک درسهایی هست، در یک سطحیه که هنوز باید یه سری درسها رو پاس کنی.
روز دوازدهم چالشه، شوخی نیست، شوخی نیست. تا روز دوازدهم پای این چالش، پای جان وایستادی، پای دلبر وایستادی، برا خودت ایستاده، باید کف بزنی. داری میبینی این همتی که تک تک شماها تا به امروز داشتین، تشویق دارهها، ساده ازش رد نشی، ساده ازش گذر نکنی.
جانانه این قدمهایی که داری برمیداری رو ببین، این خودش معجزه است. تو آدمی بودی که حالا هرکی به شکل خودش، حالا اون سبک زندگی که داشته، تو آدمی بودی که 5 صبح با این ذوق بیدار بشی؟ ابداً، به هیچ عنوان.
اما یک چرایی الهی، یک نیت الهی، ذوق و انداخته در ساعت ۵ صبح. خیلیهاتون تا صبح چندین بار بیدار میشین که مبادا شروع شده باشه، من خواب موندم. ماشاالله به وجودتون، خدا قوت به جونتون، شیش روز دیگه مونده، شیش روز، نوشجان عزیزانی که جانانه وایستادن پای آن عهدی که بستن.
در دل این مسیری که داریم میریم، خیلی نکته استها، آدمهایی که میبینی چرا به خواستهشون، به هدفهاشون نمیرسن، این یک سمپل واضح و شفافه، آدمها ادامه نمیدن. اینکه یک چالش الهی برای خودِ، سر تا پاش الهیه، پای این خیلیها نمیتونن هیجده روز وایستن.
بعد انتظار دارن که اتفاقهای خوشگل و ناز بیاد سر راهشون یا به هدفهاشون برسن، به خواستههاشون برسن، ابداً، این تو باید سکندری بخوری، تو باید چنان سکندری بخوری که چپ و راست بشی، این خبرها نیست که.
خیلی برادرتون سعی کرد از روز اول چالش، خود اعضای قبیله هم موندن، خود شما هم همینطور. من هر سال اون سختگیری خودم رو تو چالشها دارم، هر سال، اما امسال به لطف او اومدم بیشتر کمک کنم به بقیه خودم، اما داستان چیز دیگهایه، تا یک جایی من زورم میرسه.
اما این چالش برای کسی که لیاقتش و داره باید بشینه سر سفرهاش، نه اینکه بیای ببینی حالا چه خبره، یه کوچولوم حالا من نگاه کنم، نه، نمیذارم گوشهشم ببینی، همینجوری که عاشقه، همینجوری که مهربانه، اونوریش و شاید فراموش کردین.
اینکه هر بار شما رو تشویق میکنم، چون کار بزرگی داریم میکنیم، کیف میکنم وقتی میبینم پای جان خودت وایستادی، تمام وجودم برات میذارم به لطف او، تمام جانم رو برای کسی میذارم که بدونم داره همت میکنه، تشنه تغییره، تایمم و از سر راه نیاوردم.
با عشق داری میبینی، با عشق در کنار هزاران شیر قبیله، در کنار فرشتههای تیممون، چهجوری داریم پذیرایی میکنیم، بدونم کسی لیاقتش و نداره، گوشهاش هم نمیذارم ببینه، به هیچ عنوان.
خدا قوت بهتون، خدا قوت بهتون که جانانه پای تمرینی، صدم و برای کسی میذارم که بدونم لیاقتش و داره، تایمم برام بسیار اهمیت داره، برام خیلی با ارزشه، اینکه وقتی میبینم شما جانانه پای خودت وایستادی، جونم و برات میدم.
اگر لازم باشه پاش برسه، به والله قسم، به بابا حسن قسم، شده ۱۰ ساعت لایو یه تیکه میذارم، اگر بدونم تو یه تایمی کمک میکنه، میکنم این کار رو، برای کسی که لیاقتش و داره، اونجایی که دیگه میگم لایوها سیو نمیشه، میفهمین الان چی دارم میگم.
شروع کنیم عزیزان جان، خیلی تمرینهای امروز مهمه، بسیار مهمه، بسیار مهمه، تمرین امروز باید همهمون جانانه براش قدم برداریم. الهی به امید تو، ای من دورتون بگردم، دورتون بگردم، خدا قوت بهتون، خدا حفظتون کنه.
تو این سالها متوجه شدین اگر دلتون حاضر باشه، متوجه شدی که برادرت عاشقه، وگرنه، درست نیست این حرفها رو بزنم، ولش کن، اونی که باید بفهمه، میفهمه، فقط یک نکته بگم.
داستانه قبیله spf، این و دارم به عزیزجانهای میگم که به هر دلیلی نتونستن عضو بشن، عزیز جانم، داستان قبیله spf رو باید از خود اعضای قبیله بشنوی که اونجا اصلاً چرا شکل گرفت، اونجا دکون نیست.
اگر دکون بود، من جور دیگهای میاومدم جلو، فقط این و حواستون باشه، این و برای عزیز جانی میگم، چون برام مهمه، تویی که الان تو لایوی، برام مهمی، گاهی صحبت من با جانت نیست، گاهی صحبتم با نجواهای ذهنته.
من هر بار به لطف او که صحبت میکنم، یا دارم با نجواهای ذهنت گپ میزنم که بیدار شی، حواست باشه، یا دارم با جانت گپ میزنم، قشنگ مشخصه اون لحظه من تارکتم کجای توئه، دوستت دارم، برگردیم، برگردیم.
روز دوازدهم، الهی به امید تو، الهی به امید تو، عجب روز مقدسی، روز، روز پروازها، امروز روز پرواز، الهی به امید تو ای دلبر جان، الهی به امید تو ای ارباب جهان، الهی به امید تویی که هستی که هستیم، الهی به امید تویی که هستی که هستیم.
الهی به امید تویی که هر آنچه هست تویی، هر آنچه هست تویی، الهی به امید تویی که هر آنچه که هست تویی، هم خشم، هم کینه، هم نفرت، هم عشق، هم معرفت، هم محبت، هم بخشش، الهی به امید تو، تند نرو دیگه سهیل، تند نرو، الهی به امید تو.
روز بخشش، خیلی در مورد بخشش عمیق، عمیق، عمیق در قبیله صحبت کردیم، خیلی خیلی خیلی خیلی، اینقدر عمیق سفر کردیم به دل این بخشش، برگردیم چند تا نکته بگم که امروز به دردت بخوره، امروز چقدر مهمه.
این بخشش چی اصلاً، داستان این بخش چیه بچهها؟ تایم، تایم نیست، چون بخشش ما تو این هیجده ماه بارها در موردش صحبت کردیم، میخوام یه کوچولو صحبت کنم که بتونه امروز به تو کمک کنه، فقط ازت میخوام دلت حاضر باشه.
ازت میخوام با جان حضور داشته باشی، برادرت داره صحبت میکنه، تمرکزت روی دم و بازدمت باشه، باشه، جایی سعی کن ذهنت تو رو نبره، سعی خودت و بکن. داستان بخشش چیه اصلاً، چرا هست؟ نمیدونم، تا حالا اصلاً به این چیزها فکر کردی؟
چرا یک چیزی به نام خشم هست؟ این نفرت چیه؟ کینه چیه؟ اصلاً چرا اینا هستن؟ نمیتونست نباشه؟ خوب نباشه، ما بیشتر کیف میکردیم دیگه، این خشمه، این کینه، این نفرت، اصلاً یه چیزی به نام بخشش وجود نداشت، همهچی خوب بود، نمیشد نباشه؟
نه، نمیشد، اصلاً انسان معنا نداشت، تمام معنای این زندگی به برکت، به نعمت بزرگی به نام خشم، کینه، نفرته. فکر کن این خشم و کینه و نفرت نبود، عشق و از کجا میخواستی تشخیص بدی؟ معرفت کجا بود؟ محبت کجا بود؟
اصلاً، اصلاً وجود داشت این کلماتی که الان داریم صحبت میکنیم؟ اصلاً وجود داشت، معنا داشت؟ معنای عشق، معنای معرفت به خاطر تضاد بزرگی به نام خشمه، به نام کینه است، نفرته، به اینا بچهها فکر کنیم.
اینقدر به این چیزها اندیشه نکردی، اینها چیزهای اساسیه، اصلاً ما اومدیم که اینها رو شناسایی کنیم، اینها رو به معنا برسیم بهش، معنایی که از جانمون بجوشه، بفهمیماش، شاهکلید، راز بزرگ، دلت حاضر باشه.
خشم، کینه، نفرت فقط در جان توئه، فقط، عشق، معرفت، محبت فقط در جان ماست، درونه، درونه، درونه، راز بزرگی تو دلشهها، بچین بغل هم، ببین چه پیغامی داره، چیچی میخواد بگه.
این داره دست و پا میزنه، اینا رو وقتی آقا من دارم میذارم بغل هم، دارم میخونمش، یه چیز عجیبیه، کل بازی درون ماست، دیروز گفتیم، چقدر قشنگ گفته هفتصد سال پیش: “بیرون ز تو نیست، هر آنچه در عالم است، در خود به طلب، هر آنچه خواهی که توئی، تویی.”
کل بازی درون ماست، اگر یک کسی میاد، الله اکبر، اگر کسی میاد به تو ضربهای میزنه با رفتار و کلامش، در یک پیغامی رو به تو یادآوری میکنه که اون و درست کن، لایو امروز یه مرتبه دیگه استها، من روی اندیشهی تو حساب کردم، فکر کن، با جان اندیشه کن.
یه جا دوهزاری میافته، جان یه جا بهت میگه و تو میفهمی، رشد انسان، رشدی که دارم میگم برای جهان درونهها عزیزان، بازی بیرون همش ابزار، اون و بذار کنار، اوکی، بخشش برای جهان درونتون، توئه.
خشم، کینه، نفرت از اینجا میاد، از جان تو میاد، درون توئه، بیداری باهاته، خوابی با میچزونتت، عشقم درون توئه، معرفت هم از درون تو میجوشه، همهاش کمپلت درون توئه، اگر این خشم و کینه و نفرت نباشه که اصلاً رشدی در جهان درون اتفاق نمیافته.
مرتبهی عشق و معرفت تو چجوری رشد پیدا میکنه؟ میفهمی دارم از چی حرف میزنم؟ قبلاً گفتم، یه بار دیگه تو این چالش هیجدهروزه مرورش کنیم، میگه بازیش تموم شده بود، از تن جدا شد، این جهان مادی رو ترک کرد، رفت پیش خدا، پیش دلبرجان.
تا خدا رو دید، بدو بدو رفت سمتش، نشست به غر زدن، گفت: “بابا دیدی فلانی و فلانی با رفتار و کلامشون چهجوری به من ضربه زدن؟ دیدی فلانی چجوری ولم کرد رفت؟ دیدی فلانی کارم و راه ننداخت؟ دیدی فلانی بهم خیانت کرد؟”
بابا هم که همیشه نگاه میکنه، خوب، بعد از اینکه نگاه کرد، یه چند ثانیه لبخند نازی میزنه، میگه: “آره بابا، دیدم.” تا میاد دلبر حرف بزنه، دوباره میاد میگه که: “بابا ولی اون فلانی و فلانی و فلانی رو هم دیدی، چه عشقی به من دادن، چهجوری دستم و گرفتن، چجوری کار من و راه انداختن، اون گره رو بابا یادته، فلانی اومد باز کرد دیگه، چقدر با محبت بود.”
بابا میگه: “حرفت تموم شد؟” میگه: “آره بابا، تموم شد.” میگه: “همهاش خودم بودم در نقشهای مختلف.” گفت: “همش خودت بودی در نقشهای مختلف.” گفت: “کل بازی بین من و تو بود، اونی که اومد با رفتار و کلامش از نگاه تو یک رفتاری رو کرد که باب میلت نبود، داشتم یک چیزی رو بهت یادآوری میکردم بابا.”
“آنجایی هم که اومدم با عشق دستت و گرفتم، اونم من بودم، همهاش، همهاش، همهاش، همش خودت بودی در نقشهای مختلف، بقیه آینه بودند که درون تو رو به تو نشون بدن، چون تنهایی نمیتونستی.”
یک سفره نهایت صدساله اومدی که انسان بودن رو باشه، اومدی که آدم بودن رو تجربه کنی، کجا گیر کردی؟ حواست هست که اصلاً اصل داستان چیه، تو برای چی الان اینجایی؟ یا داری هنوز سطحی میبینی خیلی چیزها رو؟
عزیزان جان، تایم، خشم، کینه، نفرت جلوی نعمت و برکت رو محکم میگیره، مسدود میکنه، تو از خشم و کینه و نفرت آگاهانه گذر نکنی، میمونی همینجا، هی دست و پا بزن، امروز آگاهانه تکرار میکنیم: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.”
بیا رو کاغذ بنویس، نترس، بنویس، از هرکسی که دلخوری، اسمش و بنویس، حتی ذرهای هم دلخوری هست، بنویس و سعی کن این جمله رو تکرار کنی: “میبخشم، رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.”
عزیزان جانم، بخشش، آقا زمانی که شما میبخشی و واقعی میبخشی، در جهان درون، مرتبت تغییر میکنه، میخوای بدونی مرتبت تغییر کرده یا نه؟ از شکرگزاریهات متوجه میشی، نوع سپاسگزاریهات، از نوع شکرگزاری که داری مینویسی.
متوجه میشی که: “الله اکبر، این جنس شکرگزاری من چقدر متفاوته نسبت به یک ماه پیش، چقدر بدنم میلرزه، چقدر میفهمم، چقدر عمیق میشم به جزئیات در شکرگزاریم، چون از اون بخششه که سد راهت شده بود، گذر کرده، یه مرتبه دیگهای در جهان درونت مستقر شدی.”
عزیزان، بخشش دیگران به معنای این نیستش که رفتار اونها رو بخوای تو تأیید کنی، وقتی تو میبخشیشون، به معنای این نیست که رفتار اونها درست بوده و تأیید میکنی، نه، ما داریم از این زندانی که برای خودمون درست کردیم، رهایی پیدا میکنیم.
در حال حاضر در جان تو آتشی به راهه، پس بازی درون توئه، امروز روزشه، با نیت، به بزرگیت قسم، زمانی که میری، میشینی پای نوشتن، خلوت میکنی، دلبر مدد میکنه، یه کوچولو سعی کن امروز نسبت به اون شخص، یه کوچولو عجله هم نکن.
سخته، بخشش راحت نیست، نیاز به تمرین داره، نیاز به صبر داره، نیاز به نیت الهی داره که من تصمیم گرفتم خدا کمکم کن، آب و رو آتش میریزه، مدد میکنه. پس امروز ازتون میخوام که جانانه قدم بردارین، ذکر امروزتان باشه: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.”
ها، جان خودش میگه: “بسه، بسه، اینقدر که جهنم کردیم زندگی رو برای خودمون، بسه.” امروز از این انرژی دستهجمعی هم که کنارت بوده، انرژیشون کنارته، استفاده کن، حواست باشه کلافهات نکنه، نه دلیل بیاره برات اون، نمیدونن، داداش نمیدونه.
این دلیلی که تو داری نباید اون و ببخشی، نه، نه، حواست به گفتگوهای نجواهای ذهنت باشه، از این بند خودت و رها کن، این وزنههایی که به روحت بستی و اجازه نمیدی مرتبهاش بیاد بالاتر، این وزنههایی که به جانت بستی، جلوی تو رو گرفته.
هرچی دست و پا میزنی، هر جای میری، درها بسته است، چون باید اینجا درست و پاس کنی، اینجا بایدیه، چون راهی نداری، هیچ راهی نداری، حرف تمام، حرف تمام عزیزان جانم، با نیت، با نیت قدم بردارین، او هم مدد میکنه.
اومد بچهها، به بزرگیتون قسم، خدا مدد میکنه، خدا دلها رو نرم میکنه، خدا قوت قلبمون میشه، او که ما رو، ما که تنهایی نمیتونیم بریم به سمت بخشش، نمیتونیم آقا، تو وقتی نیت میکنی، خدا میاد، نیت مهمه.
ما تنهایی زورمون نمیرسه، ابداً، باید به اون نیرو وصل بشیم، او باید مدد کنه، اما زمانی که تو دلت حاضر باشهها، بخشش چیز بزرگیه، خدا جون، ما تنهایی نمیتونیم، باید باشی، بابا میگه: “من هستم، تو دل حاضر کن تا با نیت بیا بشین، تو بنویس، بیار رو کاغذ، ببین چیکار میکنه.”
او مدد میکنه، او مدد میکنه، ما که تنهایی که نمیتونیم، بابا ما نمیتونیم یه دونه دم و خودمون اراده کنیم، نیت تو مهمه، نیت تو بسیار مهمه، با نیت، الهی، الهی که همهتون دست پر از این تمرین بیاین بیرون، حتی ذرهای انتظار نداشته باشی که قشنگ امروز بشوره ببره، نه.
بخشش نیاز به صبر داره، نیاز به تمرین داره، هر بار یه کوچولو دلت و بیشتر حاضر کنها، هر بار یه کوچولو میبینی که یه، یه جنس عشقی که درون منه، یه کوچولو احساس میکنم تغییر کرده، روحم احساس میکنم که لطیفتر شده، به اینها توجه کنین.
به احساسات خودت توجه کن، میفهمی که: “آها، یه خبرهایه، انگار، انگار در جان یه اتفاقایی داره میافته.” تمرین، تمرین نیستش که بخوای عجله کنی، آروم، خدا قوت قلبتونه، شک نکنین.
این طولانی شد، نتونستیم در مورد بخشش خود صحبت کنیم، بذار تو لایو فردا یا شب صحبت میکنیم اونم، جانانه، جانانه شروع کنید، الهی به امید تو بگین و برین روزتون و، الهی، الهی، الهی شروع کنید، تک تک شما عزیزان جانم رو به دستان پر نعمت.
دوستتون دارم بچهها، برام عزیزین، تک تکتون و به دستان پر نعمت و پربرکت دلبر جان میسپارم، مراقب خودتون باشین، خودتون و رها کنید، رها کنید، یک دقیقه اینجا بنویسین: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.”
بنویسین: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید، میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.” تو خلوتتون بشینید، دستتون رو بذارید رو سینهتون: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.”
بفهم داری چی میگی، طوطیوار نگو، آروم: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.” دوشم میگیری، زیر دوشم این و میگی، تا پایان روز هیجدهم، زیر دوشم این و بگین، هر بار هیجده، هیجده بار.
زیر دوش بگید: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.” هر بار که میگی، یه دم و بازدم کن، دوباره: “میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.” الهی به امید تو بگین و روزتون و شروع کنید، جان منین، خدا حفظتون کنه، الهی شکرت.

ارسال نتایج به صورت صوتی یا ویدئویی
عزیز فایل صوتی یا ویدئویی نتایج خودت رو میتونی به آیدی تلگرام NATAYEJ18@ ارسال کنی تا بتونیم اون رو به دست بقیه همسفران برسونیم.

مشاهده لایو
شروع زمان مشاهده لایو بین ساعت ۵:۳۰ تا ۷:۰۰ صبح میباشد.
مثال: درصورتی که ساعت 6:59 صبح مشاهده لایو را شروع کنید میتوانید لایو را کامل ببینید در غیر اینصورت از ساعت ۷:۰۰ صبح دیگر امکان مشاهده لایو را نخواهید داشت و چالش را باید کلاً از روز اول آغاز کنید.

مشاهده لایو
شروع لایو ساعت ۵:۳۰ در صفحه اینستاگرام SoheilSangarzadeh2 می باشد،
پس از اتمام لایو، ویدیو ذخیره شده آن در اولین فرصت
از همین بخش در دسترس خواهد بود.

پادکست
زمان پخش اولین پادکست ساعت ۵:۰۰ صبح میباشد و در طول روز چندین پادکست منتشر خواهد گرفت.

رقص کنان
رقص کنان در ساعت ۵:۰۰ صبح باز خواهد شد.

دفتر عشق
دفتر عشق در ساعت 6:18 صبح باز خواهد شد و شما می توانید ذکر هر روز را در این بخش بنویسید.

تجربه امروز
تجربه امروز در ساعت 7:18 شب باز خواهد شد و شما میتوانید تجربه هر روز خود را در این بخش بنویسید.

دیدگاه من
دیدگاه من در ساعت 15:18 باز خواهد شد و شما می توانید دیدگاه خود را در خصوص سوال داده شده بنویسید.

حکایات و روایات
زمان مشاهده حکایات و روایات هر روز ساعت 7:18 شب میباشد.

داستان
شروع زمان مشاهده داستان هر روز در 3 مرحله (ساعت های 8:18 صبح، 2:18 ظهر و 8:18 شب) پخش خواهد شد..

استوری
زمان انتشار اولین استوری ساعت 5:00 صبح میباشد و در طول روز چندین استوری منتشر خواهد شد.

یارانِ جان
زمان پخش اولین محتوای یارانِ جان ساعت 8:18 صبح میباشد و در طول روز چندین محتوا منتشر خواهد شد.

قصه شب
زمان مشاهده قصه شب ساعت 8:18 شب میباشد.

شب شعر
زمان مشاهده شب شعر ساعت 8:18 شب میباشد.
تاکنون 385 دیدگاه نوشته شده
عزيز ديدگاه خودتو با عشق اينجا بنويس
میبخشم و رها میکنم انچه را که جانم میگوید
میبخشم و رهائی میکم انچه را که جهنم میگود
الهی به امید تو
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم ورها می کنم هر آنچه که جانم می گوید
می بخشم و رها می کنم آنچه را که جانم می گوید
می بخشم و رها می کنم آنچه را که جانم می گوید
آنچه را که جانم میگوید
💚💚
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم دلنشین پرندگانت
آغاز نمودم شکر برای یک روز زیبای دیگر
شکر برای سلامتی جسم و جانم شکر و هزاران شکر
برای وجود ارزشمند عزیزانم. شکر برای اینکه میتونم ببخشم و رها کنم هر آنچه را که جانم میگوید هر انچه از ذات الهی من نیست
شکر برای نیرو ی الهی که در من جریان دارد و مدد میکند تا قلبم را باز نگه دارم تا نور الهی را دریافت و باز تاب کند شکر که هستی و هستیم هستی و هستم و هزاران هزار شکر... 💚💚💚🌱🕊️☀️
یه جاهایی توی زندگی ام بوده ، که دقیقا ایمان نداشتن به ادامه ی مسیر اهدافم، باعث شده، بعد ها خودم رو نبخشم.
مثلا : یک کاری رو شروع کردم ، و یا به خاطره عجول بودن و دیدن نتیجه استمرار نداشتم توی اون کار، یا به خاطر خود کم بینی ادامه ندادم.
...
در مسیره این چالش الهی ، میخوام خودم رو به خاطر تک تک زمان هایی که دست خدا رو توی مسیر زندگیم ول کردم ، ببخشم. چون دقیقا همونجایی دستش رو ول میکردم که خدا میخواست به من هدیه بده.مثلا کلی تلاش میکردم.، ولی یک آن میرفتم تو زمین شیطان که مثلا میگفت؛: آخرش معلوم نیست چی بشه.، یا آخرش که چی! یا الان که دیگه دیره!
...
و بعد از تلاش هام میویدم به نتیجه ای نرسیدم.
من
این سناریوی بخشش خود رو بارها در زاویه های مختلف تجربه کردم.
و اینبار از این زاویه بهش عمیق تر شدم و دارم کیف میکنم. چون ، فهمیدم تا درکی در من نسبت به من ، عمیق تر نشه، امکانه تغییر وجود نداره .
و الان که درک کردم دلبر جانم، اون بچه ی درونم، از من بابت این نوع رفتارم با خودم ناراحته ، ازش طلب بخشش کردم و قول دادم با دیدی بازتر به زمان بندی اهدافم نگاه کنم.
استاد سنگرزاده در چالش هایی که توی قبیله ی الهی مون راجب اهداف برگزار کردن ، بارها گفتن ، باید نسبت به پتانسیل های خودمون واقع بین باشیم. و تارگت و هدفی نزاریم که غیر واقعی به نظر میرسه برای ذهنمون. جوری هدف گذاری کنیم که ذهنمون اون رو بپذیره و گارد نداشته باشه.
چقدر چااش هایی که ما توی خانواده داریم راجب ذهن ، موشکالانه بررسی کردن ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه رو...انگار هر یک لایوی که توی یک چالش برگزار میشه، یک کارگاه آدم سازیه.
#
من به همه ی دوستان عزیزی که کامنت من رو میخونن یک چیزی بگم ؛:
راز ی بزرگ در تکرار این چالش های الهی هست.
خواهش میکنم به یک بار انجام دادن بسنده نکنید، یک بار هم انجام بدید قطعا نتیجه میگیرید ولی با تکرار چالش ها ، هر بار عمیق و عمیق تر به خود آگاهی میرسید.
این تجربه ی ما هایی هست که توی خانواده بیشتر از ۲۰ ماه داریم زندگی میکنیم.
به امید خدا شما هم بیاین و در خانواده ی عیار دارمون عضو بشید🌱🕊🌞💚
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم
میگوید.
می بخشم ورها میکنم آنچه را که جانم
میگوید.
می بخشم و رها میکنم آنچه را که جانم
میگوید.
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم
میگوید.
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمورها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشمو رها میکنم آنچه را که جاتم میگوید
میبخشم و رها میکنم انچه را که جانم میگوید
۳ میبخشم و راها میکنم آنچه را که جانم میگوید
۴میبخشم و رها میکنم انچه را ک جانم میگوید
۵میبخشم و رها میکنم انچه را که جانم میگوید
۶ میبخشم و رهامیکنم آنچه راکه جانم میگوید
۷میبهشم و رهامیکنم انچه را ک جانم میگوید
۸میبخشم و رها میکنم آنچه را ک جانم میگوید
۹میبخشم و رهامیکنم آنچه را که جانم میگوید
۱۰میبخشم و رهامیکنم آنچه را که جانم میگوید
۱۱ میبخشم و رها میکنم انچخ را ک جانم میگوید
۱۲ میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
۱۳ میبخشم و راا میکنم آنچه را ک جانم میگوید
۱۵ میببخشم و رهامیکنم آنچه را ک جاتم میگوید
۱۶ میبخشم و رهامیکنم آنچه را که جانم میگوید
۱۷ میبخشم و رها میکنم انچه را که جانم میگوید
می بخشم و رها میکنم آنچه را که جانم
می گوید 🫂💚🙏🏻
می بخشم و رها میکنم آنچه را که جانم
می گوید 🫂💚🙏🏻
می بخشم و رها میکنم آنچه را که جانم
میگوید 🫂💚🙏🏻
می بخشم و رها میکنم آنچه را که جانم
میگوید 🫂💚🙏🏻
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید
میبخشم و رهاومیکنم آنچه را که جانم میگوید💚🌱
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید💚🌱🕊🌞
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم می گوید
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم می گوید
الحمدالله یا رب العالمین یا رحمان یا رحیم ✨🤍✨
میبخشم رها میکنم شفا میابم شفا میبخشند شفا میگرند شفا میگرم روحم، جسمم قلبم را عاشقانه در آغوش خدا رهای رهای رها کردم✝️✨🤍
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید✨🤍
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید.
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید✨✝️✨
قدم هات رو بچگانه بردار به همراه دلبر جان
میبخشم و رها میکنم آنچه را که جانم میگوید