قسمت دوم سریال همسفران
قسمت دوم:شرایط همیشه بد تر از اون چیزی که فکر میکنی می‌تونه باشه.
سلام صبح‌تون بخیر
درود خدمت عزیزان من یکی از دوستداران آقا سهیل هستم
الهی صدهزار مرتبه شکرت بابت اینکه روزهای خوب داری به ما هدیه می کنی
درود و عشق دارم به همگی روز و شب‌تون طلایی باشه هرکجای این سیاره‌ی زیبا که هستید
سهیل جان آقای سنگرزده امیدوارم که این فیلم بدست شما برسه
سهیل دادش سلام بروی ماه سلام به روی ماهت جون دل داداش امید وارم حال دلت کوک باشه که می دونم کوکه عزیز
الهی به امید تو
تو ای ارباب جهان خودت ما رو مثل همیشه هدایت کن چون تو زورت می رسه
خدایا صدهزار مرتبه شکرت بابت این روزای قشنگ این هشت روزی که از چالش گذشته من خیلی روحیه‌ام شاده
من بعد از این چالش هیجده روز، عزت نفسم خیلی زیاد شد خدا رو شکر، اعتمادبه‌نفس هم همین‌طور، آرامشم واقعاً، معجزه شده واقعاً
از تجربه‌ام از این چالش بخواهم بگم که حالم عالیه الهی هزار مرتبه شکر
درونم غوغاییه اتفاقات خوبی برام داره رقم می‌خوره
سهیل یه جور دیگه خیر راحت ما را به جان جانان وصل کرده
سهیل عزیزم ازت ممنونم که هستی سهیل جان من روز چهارم که توی چالش شما بوده‌ام معجزه رو دیدم
موقعی که من کنسر(سرطان) داشتم جوری که شیمی‌درمانیم شروع شد خیلی دست‌ها اومدن و کمکم کردن و من هیچ‌وقت باور نکردم و حالم اصلاً نمی‌تونستم تشخیص بدن من بیمارم یا همراه
من با هزار امید زمانی که اومدم آمریکا، خوب من برای مسابقه اومدم، هدفم فقط ورزشم بود چون من زمانی‌که رسیدم آمریکا من دو هفته بعدش مسابقه داشتم، زمانی که رسیدم روز دوم، سوم بود که رسیده بودم آمریکا زیر دستگاه پرس سینه شولدرم(Sholder)، قشنگ صدا داد و پاره شد، روتیتو کاف(Rotator cuff)، الهی شکر، الهی صد هزار مرتبه شکر و من با شونه‌ی پاره رفتم مسابقه دادم. زمانی که رفتم ام آر آی(MRI) کردم دکتر گفتش که پاره است اما عشقی که نسبت به اون ورزشم و اون تارگتی(Target) مسابقه‌ای که داشتم و هدفم رو می‌دیدم می‌گفتم: نه من باید برم مسابقه درحالی‌که اگر من استپ می‌کردم، شاید با فیزیوتراپی درست می‌شد، ترمیم می‌شد چون کامل پاره نشده بود. اما بعد مسابقه دیگه کامل، یعنی توی اون تست های دستت رو بیار پشت، بیار بالا، اون های که تخصص دارن می‌فهمن چی می‌گم، دیگه دست اصلاً پشت نمی‌رفت
سهیل دادا می‌دونی عاشق چی هستم عاشق اینکه می‌گی بابا ما حالاحالاها باهات کار داریم یقه ات رو گرفتیم ولت نمی‌کنیم با تو به ما خوش می‌گذره آره به خدا
اینجا روستایی یه همونطور که دارید می‌بینید دورش پر از کوه‌هایی که سنگ‌های خیلی خیلی بزرگی دار که به هیچ‌جا هم بند نیستن ولی یاد اون حرف شما می‌افتم که می‌گید: گر نگه‌دار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد
زمانی متوجه شدند که تمام موهام ریخت زیر چشام گود شده بود اون موقع دیگه متوجه شدن ولی همیشه هر دکتری که می‌اومد بالاسرم همه‌شون هی به همدیکه به من گفتند که این کانش ترین یعنی هوشیارترین بیمارمونه بیماری بود که هشیار بود امروز و فردا فوت می‌کرد و این ترسناک‌ترین قسمتش بود
ما به مرحله‌ای از زندگی رسیده بودیم که با دوتا بچه و زن و خونه و زندگی و ماهی سی چل پنجاه میلیون خرج مون بود داشتیم کار می‌کردیم خیلی همه چی اوکی بود
سهیل جان من با تو دارم ایمان می‌آرم با تو دارم ایمان می‌آرم که چه‌جوری خدا حواسش به ما هست چه‌جوری حواسش به ما است و ما خیلی موقه ها خیلی وقتا عین گذشته خود من منکرش می شویم فکر می‌کنیم وجود ندارد فکر می‌کنیم حواسش به ما نیست
خدایا شکرت خدایا شکرت، خدایا بش عزت بده، خدایا شکرت بابت این موبایل که من تو رو پیدا کردم سهیل زبونم قاصره بابا سهیل نگاه کن اومدم تو کوه بیا اینجا هیچ کس نیست اومدم این‌جای حرف بزنم فریاد بزنم بگم الهی شکرت هوازی صبح هاست سهیل امروز روز هشتم چالش دوبارس یعنی دفعه دوم روز هشتم، بعد غیبت و قضاوت نباید بکنیم و این رو روش تاکید دارم سهیل این سری تو دفتر بلند می‌شم می‌رم بیرون، آقا به ما می‌گن دیوونه سهیل ولی این‌جوری که به بچه‌ها بگو که آقا اگه می‌تونی بشنوی بگن بت، جنبه دیوونه داری بیا ها
زمانی که ام آر آی کردم، از این یکی هم ام آر ای کردم، خدایا اول راست و عمل کردم، از چپم من ام آر آی گرفتم، یعنی جفتش رو دکتر گفت اینم دار پاره میشه‌ها حواست باشه ، 2016 ، اول 2016 من اینو عمل کردم، بچه‌ها من هیچ‌وقت شکرگزار این اعضای بدنم نبودم، نمی‌دیدمشون فکر می کردم هستن دیگه، هست، گذشت تا این یکی پاره شد.
البته این ها رو تعریف کردم تکراریه، سرت رو درد نیارم این رو سال 2018 عمل کردیم، زمانی‌که عمل کردم، الهی صد هزار مرتبه شکر که الان خوبه، الهی صد هزار مرتبه شکر که خوبه زمانی‌که عمل کردم بازهم بعد از اون مسابقه بازم من مسابقه می‌دادم و من بازم مسابقه می‌دادم زمانی‌که این‌ها رو عمل کردم یه افسردگی گرفتم چون که من به عشق ورزش اومده بودم، اصلاً بهم ریختم حساب کن اومدی شروع کنی، تازه استارت هدف‌ها تو بزنی اون تایم مثلاً حساب کن خب تو ورزش خودمون بچه‌ها می‌شناختن روزنامه‌ها، اون موقع بیشتر روزنامه بود، تمام تیتر شده بود که مثلاً سهیل سنگرزاده رفته آمریکا میخواد مسابقه بده توی سری پیج جایی‌که تازه اومده بود اون تایم زده بودن اطلاع‌رسانی کرده بودن حساب کن من با هزار امید اومدم یهو این اتفاقی می‌افته، تمام اون هدف‌ها حساب کن چی میشه چه حالی پیدا میکنی.
اما یه چیزی درونم می‌گفت صبور باش یه آتیشی توم روشن شد که رفتم 2017 تو مسابقه آرنولد کلاسیک اون‌جا موفق شدم. 2018 که اینو خواستیم عمل کنیم این عمل اول اینفکت کرد چه تایمی بود، تایمی بودش که من یکسره درگیر رسانه‌ها بودم درگیر اخبار بودم صبح، ظهر، شب، تکرار می‌دیدم، حال بد احساس بدم با خودم یدک می‌کشیدم یعنی هم از اون ور هم از اینکه من نمی‌دیدم اینا رو سرتو درد نیارم عمل کردیم اینفکت کرد اینفکتی که زد به ریه‌ام یعنی خون لخته شد، اصلاً یه سیستمی که دیگه این دست رو دیگه دکترا یادشون رفته بود دنبال بودن که من سکته، مکته نکنم؛ من رو سریع رسوندن بیمارستان اگر من رو پنج دقیقه دیرتر می‌رسوندن بیمارستان دکتر می‌گفت رفته بود.
تا شیمی‌درمانی چهارمین که من تورم نزدیک یازده سانت بود، دوازده سانت بود و به من گفتند که همینجوری داره کوچیک میشه تا رسید بود به چهار سنت، چهارمی که دادم یعنی شیمی‌درمانی چهارم رو که گرفتم یهو به من گفتن خیلی عجیب تومور تو بزرگ شده بجای این که کوچیک بشه دو برابر شده و باید شیمی‌درمانی رو متوقف کنیم تا ببینیم دکتر چی میگه من رفتم با دکتر صحبت کردم، با چند تا دکتر جلسه گذاشتم، یکی می‌گفت باید پیوندکنی یکی می‌گفت باید بیوکسی بگیری نمونه‌برداری کنی ممکنه یه چیز دیگه جدید باشه ما نمی‌دونیم چیه
آقا اومدیم تو چالش پارسال سه دوازده سهیل، می کشمت سهیل، اومدیم تو چالش آقا ما صفر شدیم
سال‌ها بود که از دوره‌های مختلف شرکت می‌کردم رشته‌های مختلف رو می‌خوندم مدرک، فقط مدرک جمع می‌کردم ولی عین مترسک سرجام ایستاده بودم و هیچ حرکتی نمی‌کردم تا اینکه این چالش را برای اولین‌بار شرکت کردم سه چهار ماه قبل یهو یه انرژی عظیمی انگار درون من آزاد شد و انگار من رو هل داد به سمت جلو
این‌جاس که می گم خودت رجوع کن من اون روز روی تخت بیمارستان اصلا خودم متوجه نمی‌شدم به حالت سجده نشستم و به حد مرگ گریه کردم منی که تازه با همه صحبت می کم انرژیم می دادم هر کسی صحبت می کردم که آره بابا آره می‌دونم می‌گذرونم تموم میشه می‌ره چیزی نیست که، انگار یک بیماری ساده است
درآوردن اون میله رو گذاشتن که خوب بشه دوباره عملش کنن، داروی ایفکت من حالا فهمیدن که یه چیزجدیده ،داروش رو باید بسازیم به جایی رسید دست من سیاه شد و دکتر مونده بود، دکتری بودش که در سال 2016 این رو عملکرد بود یعنی یک حس پدرانه‌ای به من داشت و می‌دونست کار من بدن‌سازیه و هدف‌هام رو می‌دونست اومد یه شب بالا سرم گفتش که بایستی بازوت رو تخلیه کنیم این عضله بازو رو دربیاریم، چون اگر درنیارین دست به‌جایی می‌رسه که خدای‌نکرده باید کلاً، آره، اون شب نه می‌دونی به من چی گذشت
الله اکبر، هیچ‌وقت ثانیه به ثانیه اون شب رو من یادم نمی ره، به بچه‌ها گفتم هیشکی پیش من نباشه همتون برین، یه جا هست بچه‌ها بغلتون میکنه یه جا هست میگه، الان گرفتی الان فهمیدی، یه جا هست یه چکی می‌خوری بیدار میشی، اما او هست و هنوز میگه رو من حساب کن قرار شدش که پنج صبح من برم اتاق عمل بازو رو تخلیه کنن یعنی دیگه ورزش تعطیل، همون شب 5-6 تا از دکترهایی که هم‌رده‌ی دکتر خودم بودن اومدن تو اتاق با دکتر اصلیم که با هم‌دیگه مشورت، کنن
الله اکبر، جواب این بود که پنج صبح باید بریم اتاق عمل، اینا نگو حالا اتاق خودشون جلسه‌های خودشون راجع‌به این قضیه، ما آماده برای پنج صبح ناشتا باید می‌شدم که پنج صبح من رو ببرن، دست کامل سیاه شده بود ساعت نزدیک های پنج بود در اتاق باز شد اون شب تا صبح، خیلی عجیب بود برام سهیل چه حالی بودی؟ نمی‌تونم بگم حالی که الهی تجربه‌اش نکنی با همه این حالی که بودم، به بزرگیت قسم به ارواح بابا حسن قسم، یک چیزی درونم می‌گفت نگران نباش یه چیزی می‌گفت من هستم
شب عجیبی بود ساعت نزدیک های پنج بود، من که تا صبح اصلا دنیای دیگه‌ای بودم اون‌شب فکر کنم بیست سال برای من گذشت، پیر شدم ساعت نزدیک های پنج بود، پرستار اومد تو دیدم با چرخه دیدم صبحانه آورده گفتم که: من باید برم اتاق عمل باید ناشتا باشم چرا؟ گفت دکترها دیروز مشورت کردن با هم‌دیگه گفتن یکی، دو سه روز دیگه صبر کنین چون نمی‌تونستن تایم زیادی صبر کنن گفتن دو سه روز دیگه صبر کنیم این دارویی که ساختن و بزنیم ببینیم جواب میده یا نه، فکر می‌کنم اون دارو رو که زدن همون روز بود دیدن که رنگ دست دار برمیگرده، اون‌جایی که دختر به من گفت یکی، دو سه روز باید صبر کنی، به بزرگیت قسم انگار دنیا رو به من داده بودن. انگار هرچی زیبایی دنیاست اون لحظه دو دستی دادن به من
خیلی ممنونم ازت داداش سهیل بابت اینکه این راه را برای ما باز کردای من پارسال دو روز از چالشت را رفتم ولی توفیق نبود که بقیه‌شو بخوام ادامه بدم ولی امسال عزم رو جزم کردم که بتونم طی هیجده روز چالشت هرچی می‌گی تکرار کنم و برم جلو تا با خدای خودم با درون خودم بیشتر آشنا بشم
وجود خودم تو دست‌مون اون بچه باشه میتونم هر کاری رو انجام بدم و خدا همیشه با منه
چی شد که یهویی تومور رشد مرد من که اینقدر انرژی مثبت دادم بهش گفتم ببین دوست دارم بهم داری چیز یاد میدی ولی برو، ولی داری کمکم می‌ری از زندگیم چرا بزرگ تر شدی چی می‌خوای تو نشون من بدی بسه دیگه این‌همه دم رفتن به رسیدن به آرزوم رفتن به آمریکا اومدی الان دیگه بسه دیگه اومدنت رو تحمل کرده‌ام دیگه بزرگ نشو
آقا چیکار کنم داد می‌زدم بعد چالش می‌اومد سراغم عه چی شد اونجایی‌که همه‌چی خوبه که الهی شکر الهی شکر که هیچی سهیل، نکته به نکته واو به واو عین حقیقته داستان به خدا سهیل به خدا سهیل به خدا سهیل، عین حقیقته من آدمی بودم که پول نداشته باشم حالم خوب باشه سهیل، زمین و زمان و می‌دوختم به‌هم زن و بچه پدر، مادر وای سهیل سهیل الان امپراتورم
ممنونم ازت خدا بابت این روزهایی که به من دادی خیلی دارم حال می‌کنم با خودم با خدای خودم که اینقدر بهم نزدیک می‌دونستم خدایی هست ولی نه نمی‌دونستم اینقدر نزدیک به ما
چیزی حس می‌کنم حس می‌کنم سی‌تی‌اسکن اشتباه، حس می‌کنم یه چیزی اینجا اشتباهه چون درونم میگه وان تومور (چه‌جوری خدا حواسش به ما هست- می دونستم خدایی هست ولی نمی دونستم اینقدر نزدیک به ما) درونم می گفت اون تومور رفته حس می‌کنم آدم زندگی می تونه اشتباه کنه و اشتباه ببینه رفتم سی‌تی‌اسکن، خدا می‌دونه یکجا پیدا کردم که دوستان بود که بهم سریع جوابش رو بده، خدا می‌دونه اون تایم یک ساعته که اینا داشتن جواب سی‌تی‌اسکن من رو می‌نوشتند به من چی گذشت
بچه‌ها قدر داشته هاتون رو بدونین داشته‌ها تون رو نادیده نگیرین نذارین چپ و راست بشین اون موقع است بفهمین که چه داشته‌ای داشتین و نمی‌دونستم، میگه تو دلش کلی نکته وجود داره، حالم خیلی خوبه وقتی‌که راجع‌به این چیزا صحبت می‌کنم راجع‌به عظمت او صحبت می‌کنم کیف می‌کنم، عشق می‌کنم بالاتر از این نوع صحبت کردن نداریم در جهان حالم خوبه کیفم رو کوک میکنه.
یه نفر داشت تو خیابون راه می‌رفت پاپتی و شلوار پاره و الهی شکر کنان فریاد می‌زد الهی شکرت، یکی رسید گفت: تو پاپتی هستی با شلوار پاره الهی شکر گفتنت چیست؟ گفت: هیچی نگو همین الان کسی رو دیدم که یک پا نداشت. رفت جلوتر رسید به شخصی که یک پا نداشت و شلوار پاره فریادکنان می‌گفت الهی شکرت، مرد با تعجب بهش گفت تو یک پا نداری پاپتی هستی با شلوار پاره، الهی شکر گفتنت برای چیه؟ گفت: هیچی نگو یک نفر را دیدم دو پا نداشت. بچه ها این رو بگیرین برین تا آخر تو هر شرایطی که هستی بگو الهی شرکت، با احساس خوب، ببینش چون هرچی شرایطت بده یادت باشه می تونه شرایط بدتر از این هم باشه، یک بار دیگه شرایطت هرچی که هست می تونه شرایط بد تر از این هم باشه، پس بگو الهی شکرت، جانانه بگو، بت کادو می ده بغلت می کنه، داشته هات رو ببین،اینقدر مست بازی در نیارین، ببین چیکار کردن با ما بابا این ها رو نمی بینیم، بابا یه سر بچرخون عزیز برو بیمارستان ببین چه خبره، چرا نمی بینی، چرا این عظمت رو نمی بینی، چرا قربون خودت نمی ری، چرا جلو آیینه خودتو ماچ نمی کنی، چرا لپ خودت رو نمی کشی ذوق کن، آره این حرف ها برای اکثریت جامعه مسخرس، یه جکه، بابا مگه میشه، بابا دیونه ای، از این لباس برعکس ها تنش کنید، بچه ها یه سرما که می خوریم، دیدین، ائن سه چهار روز خدایا من رو خوب کن، خدایی کجایی پس، همین که خوب می شی یادت می ریه، تو همونی که دو روز پیش مثل موش بودی ها، فراموش کردی، بچه ها دفتر شکر گذاری باید بشه جز واجبات زندگی هر روزمون، از مسواک زدن واجب تر، از دست و صورت شستن واجب تر، باید هر لحظه بچه ها یادآورری کنیم، داشته هایمون رو ببینیم، این نفسی که داره خوشگل تو رو می کشه رو ببین، این قلبی که داره خوشگل می تپه رو ببین، ببین، اینا رو ببینید، این چالش داره این کار رو می که، این چالش داره کاری می کنه که آقا من رو ببین، اون بچه رو ببین، اینقدر غرق بازی بیرون خودت نشو، تو من رو ببین من هر آنچه بیرون از خودت می خای رو می برمت دست و پا نزن تو من رو بغل کن بابا، خودت رو بغل کن واقعی، واقعی عاشق خودت باش، واقعی قربون خودت برو، جلو آیینه کیف کن، به به به چه عیار دار و گرونی، ای بنازمت آره بزار بگن دیونه ای عیب نداره مهم حال تو که اصلا پرتت می کنه یه سیاره دیگه
کاری که از بچگی علاقه داشتم و هیچ‌وقت سمتش نرفتم حالا به هر دلیل شروع کردم انجام دادن و خیلی موفق بودم با این که باورم نمی‌شد بتونم تو این کاری موفق باشم خیلی سریع و آسون به خواستم رسیدم همه‌اش به قول آقا سهیل عزیز تو دل او اعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس است که به ما انگیزه میده به ما انرژی میده
قراره آینده من رو حس من رو و تمام ایمان من رو بسنجه و من تسلیم کامل بودم و می‌گفتم، اون موقع دیگ خشمم فروکش کرده بود می گفتم: هیچی بشه اوکیه
باید ایمانت رو حفظ کنید صبور باشید ایمانتون رو حفظ کنید
دیگه هیچ ترسی نداشتم یک درصدم ترس نداشتم چون درس تسلیم بودن یاد گرفته بودم و اینکه هر اتفاقی بیفته خدا با منه
بیرون ز تو نیست هر آنچه در عالم هست از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
سهیل هربار که می‌رفتم دنبال این کار با استرس می‌رفتم با ترس می‌رفتم که خدایا نکنه دوباره جواب رد بشنوم دوباره نشه و چه‌جوری میخواد پیش بره درگیر آینده‌اش بودم کلی افکار منفی داشتم
دوستم رفت جواب بگیره لینکش برای من اومد من نتونستم تحمل کنم لینکش رو نگاه کردم دیدم سایز تومور شما رشد نکرده، همین مونده بزرگ نشده بوده حداقل و این یک خبر خیلی خوب بود من اون روز تو آسمون بودم و فقط می‌گفتم خدایا شکرت و هر دفعه امروزم می گم خدایا شکرت تو می‌خواستی این درس‌ها به من بدی که همیشه همیشه همیشه شرایط می‌تونه بدتر از اینی که توش هستی باشه پس خدا رو شکر کن
او می‌کشید قلاب رو سهیل واقعاً، واقعاً سهیل، الهی صدهزار مرتبه شکرت الهی صدهزار مرتبه شکرت سهیل ببین کجا اومدم دادا خیلی باحاله طبیعیت خدا رو ببین تو فکر کردی فقط تو آمریکای شما از این ها داره داداش، تهران، پایتخت ایران، قلب مهر ایرانه سهیل، الهی شکرت، الهی شکرت بچه ها دوستون دارم سهیل دوست دارم، عاشقتم، عاشقتم، عاشقتم ادامه بده بچه تو شخصیت سهیل گیر نکنید درس رو بگیرید، درس رو بگیرید عاشق‌تونم، عاشق‌تونم
قشنگ افتاده بودم به پاش کامل اصلا اگر بزرگ هم شده بود کوچیکش می کردم این چیزی بود که دلم می خواست بگم بهت سهیل، چون من هم دقیقا همین تجربه رو دارم ولی الان اومدم بیرون و خیلی خوشحالم
Hello dear friends, I’m one of Mr. Sangarzadeh’s fans
Thank God 1000times giving us these good days
Sending hello and love to all of you, wherever you are on this beautiful planet, have a golden Day
Dear Soheil, I hope you can see this Video.
Hello to my lovely brother, wish you have a great feeling; I’m sure you are doing great dear Soheil
In the name of God, you are the king of the world
As always, be our guide and lead us with your light
Hug us tight
thank God 1000times for these beautiful days, doing this challenge for only 8 days, and I am feeling great
In this challenge, my self-confidence and self-esteem is improved, I got more relaxation, and it was a real miracle
I want to share my experience with this challenge. I’m thankful that I’m happy
I’m baffled by what is going on!!!, I’m experiencing beautiful things happening in my life now
Soheil connects us to God; so simple.
Dear Soheil, I’m thankful for having you; I experience a miracle on the day 4th of this challenge.
Many hands supported me When I faced cancer and I started my chemotherapy I never believed that I was sick, I couldn’t realize that I was a patient or a patient companion.
When I came to America with a thousand hopes, I came for a competition. My only goal was sports because when I arrived in America, I had a competition two weeks later. When I arrived, it was the second or third day that I had arrived in America. I was under the bench press machine, and my shoulder made a bad sound and tore. It was my rotator cuff. Thank God, thank God a hundred thousand times, and I went to the competition with a torn shoulder. When I went for an MRI, the doctor said it was torn, but because of the love I had for my sport and the competition target it had made me say, ‘No, I have to go to the competition.’ Even though if I had stopped, maybe it could have been fixed with physiotherapy because it wasn’t completely torn.
But after competition, in medical tests when doctor asked me for putting my hand back and raise my hand, those who are professional understand what I mean, my hand no longer went behind my back.
Do you know what I like, Soheil? I love it when you say I’m not giving up on you; I’m holding your hands because we have fun with you.
In this village, as you see, there are lots of rocks that do not have any support from the other side; I remember the slang you always use (stone can hit the glasses without breaking it)
When I found it, I lost all my hair, and it was dark under my eyes; when doctors were visiting me, they told each other she is the most conscious patient they have had; there were patients that they were ok, but the day after, they were gone. It was the scariest part.
We were in the stage of life where we could survive all the expensive expenses with two kids and a wife, and we were doing fine and could pay almost 50 million Toman per month, and everything was ok.
With your challenge I’m believing how God can control everything without us knowing, and I believe God can control everything without us knowing it. In my past, I denied God the same as many people we think God doesn’t exist and we are forgotten. thank you
When I had an MRI, I had one for another arm too. Oh God, I first had my right arm operated on in 2016. I took an MRI for my left arm. The doctor said it was also about to tear, be careful. I have never been grateful for these parts of my body; I didn’t appreciate them until they were gone.
Of course, I have described these things repeatedly. To make a long story short I had this one operated in 2018. Thank God it’s fine now. Thank God it’s fine. Even after that surgery, I continued to compete. When I had these surgeries, I became depressed because I had come here for the love of sports, I all fell apart, imagine coming here to start, and setting new goals. At that time, I was known in our sport in newspaper .it was mostly in the newspapers, and all the headlines were about me. For example, Soheil Sangarzadeh came to America for competition. They had announced it in some news pages. Imagin coming here with thousand hopes and suddenly this happens. All those goals, what happens to them? How do you feel?”
But something inside me said to be patient, and a fire was lit in me. So, I went to the Arnold Classic competition in 2018 and succeeded there. When I had this surgery in 2018, it caused an infection. At that time, media paid attention to me continually, involved with the news; morning, noon, and night, I see the rebroadcast news. I felt bad about myself and was struggling with it. I was struggling with the fact that I couldn’t see what I had anymore. When I had the surgery, it caused an infection that affected my lung, meaning blood clots formed. It was a situation that doctors had forgotten about my arm, and they were following me to make sure I didn’t have a stroke or a heart attack. I was taken to hospital quickly. The doctor said If they had brought me to the hospital five minutes later, I had passed away.
Until the 4th chemotherapy that I had and my tumor was about 11 or 12 cm, the doctor told me: now it’s about 4 cm, and it’s getting smaller and smaller; after the 4th chemo that I got, they called me and said it was weird, and my tumor is getting bigger, and now it’s twice big as before. We need to stop chemotherapy; I talked to doctors and got some advice from others; everyone spoke about a different topic, like transplant another form of biopsy. Doctor said wd don’t know what is.
I started the challenge last year on Feb 23rd, Soheil; I want to squeeze you, man; I went down to zero.
For many years I participated in many different courses. I got many various certificates and just collected licenses. Still, I was afraid of the action until I joined this challenge 3 or 4 months ago; I felt a massive energy that exploded and moved me to the next level.
That day in the hospital, I ended up lying prostrate, and I was crying loud; I was a person who gives away enemy and hope to others and was telling people I know I was sick, but this is just illness and I will handle that, it’s ok, it’s like you Catch flu.
They removed the rod and I had to be operated again, When I get better. They now realized that my infect medicine is a new one and they had to make it. My arm turned black, and the doctor didn’t know what to do. There was a doctor who had operated on me in 2016. He had a fatherly feeling towards me and knew my profession was bodybuilding. He knew my goals. One night, he came to me and said we had to empty my arm and take out this arm muscle. Because if you don’t, it will lead to a situation where God forbid, you have to amputate it. Yes, that night, you don’t know what happened to me.
Allahu Akbar, I will never forget that night second by second. I told my friends not to come near me, to all go away. Friends there is a situation where God hugs you, a situation where he says now you’ve got it? Now you understand? There is a situation where you get slapped (get into trouble) and wake up. But he is there and still saying, “Count on me.” It was agreed that I would go to the operating room at five in the morning to empty my arm, meaning no sports. That night, five or six doctors who were colleagues of my doctor came into the room with my main doctor and consulted with each other. Allahu Akbar, the answer was that we had to go to the operating room at five in the morning. Now they had their own meetings about this matter in their own room, and I had to be ready to be taken to the operating room at five in the morning, without eating. My whole hand was black.
Near five o’clock, the door was opened. That night was very strange for me. Soheil, how did you feel? I can’t describe the feeling I hope you never experience it. With everything that was happening to me, I swear the God’s greatness and Baba Hassan’s spirits. Something inside me was telling me not to worry, that everything would be okay. It was a weird night; I was drowning in my thoughts as if I was in another world. That night passed like 20 years as if I got older 20 years. a nurse came in close to five am. I saw her with a cart, she brought breakfast. I told her that I had to go to the operating room and that I had to fast. I asked why you brought me breakfast, and she told me that the doctors had consulted with each other yesterday and said that we had to wait for two or three more days. cause, they couldn’t wait that long, so they made a new medicine to see if it would work. I think they gave me that medicine on the same day, and the color of my hand returned and became the natural color. That situation where the girl told me to wait for two or three more days, I felt like it was given to me the world. It was like it was given to me everything beautiful in the world at that moment.Thanks, Brother Soheil, that you are leading us on this path, last year I didn’t follow the challenge after the second day, but this year I did all that you said, and I wanted to know more about myself and my God and my soul
I know if I hold the hands of my inner kid, I could do whatever I wanted, and Gold always supported me.
What happened was that suddenly my tumor got bigger; I was talking to my tumor and giving love to that and was saying that I’m learning a lot from you, but it’s time to go; I got what I needed to get. Why did you grow? Stop that! Enough is enough, I was just about to achieve my dream of going to the United States, and you just showed up; stop it; I did handle you when you showed up, but please don’t grow anymore.
I was frustrated and shouting out loud that 18 days challenge, remembering me, what are you doing? It is not only on the good days you should show yourself; in the dark days, you should show who you are. I experienced that detail by detail; I swear to God with honesty I was not happy if I didn’t have money; I was fighting with everyone, like my wife, kids, and parents; I feel now I am the emperor brother Soheil.
Thank you, God; I’m experiencing these beautiful days. I’m so happy and satisfied with who I am, and I did know God exists but I didn’t know how close God is to me.
I did feel something was wrong and that CT SCAN (imaging) should be false I felt something was wrong because something inside me whispered about the tumor.
How can God control everything? How could possible to support us every Moment?
Of course, I did know God exists but I didn’t know how close it could be
My higher self told me your tumor is gone, and it might be a mistake, they are human, and humans make mistakes. I went to another test.
I found another place to give me a result in an hour for my CTSCAN, and I did another imaging; only God knows how I handled that time to get my result.
Friends, appreciate what you have and don’t overlook your blessings. Don’t wait until it’s too late to realize what you had. There are lots of tips in tough situations. I feel great talking about these things about God’s greatness. It makes me happy and fills me with love. There’s nothing more profound than talking about his greatness. I’m great, and I feel on top of the world.
There was a man walking down the street wearing torn pants and in bare feet, shouting “Thank God!” Someone came up to him and asked, “You’re wearing torn clothes and in bare feet and saying, ‘Thank God! What are you thanking him for?” The man replied, “Don’t say anything. I just saw someone who had only one leg.” He walked further down the street and approached a man who had one leg and was also wearing torn clothes. He shouted, “Thank God!” The man was surprised and asked why he was thanking God. The man replied, “Don’t say anything. I just saw someone who had no legs.
friends, take the point of this story. In whatever situation you’re in, say ‘Thank God’ with good feelings because no matter how bad your situation is, remember it could be worse. I repeat one more time, your current situation could be worse than this. So, say ‘Thank God’ and say it sincerely. God will give you a gift, hug you, and see what you have. Don’t behave like an unconscious drunk person. What happens to us that we can’t see these things. Go and visit the hospital and see what’s going on, why don’t you see? Why don’t you see your greatness? Why don’t you love yourself? Why don’t you kiss yourself in the mirror? Why don’t you pinch your cheek? Enjoy it.
Yes, these words may seem ridiculous to most of society around the world. It’s a joke. How could it be possible? Are you mad? You must wear the mental illness clothes. friends, when you catch a cold during the period of illness (three or four days) you say “God, make me better.” All the time “God, make me better”, “Where are you, God?” As soon as you feel better, you forget. You forget how sick and weak you were two days ago.
Friends, this gratitude diary should be one of the essential things in your life, more important than brushing your teeth or washing your face. We should remind ourselves every moment to see what we have, to see this breath that is making us feel good, to see this heart that is beating beautifully. See these things. This challenge leads you to be conscious. Hey, look at me, look at this kid. Don’t dive in world outside yourself. See me, I’ll give you everting that you want in the material world. Don’t try in vain. Hug yourself. Really, be in love with yourself. Really love yourself and go in front of the mirror. Admire yourself. Wow, what a precious gem you are.Let them call us crazy, doesn’t matter, your feeling is important that this nice feeling takes you to another world.
A job that I have liked since my childhood and I was afraid to do; I started that, I was very successful in that job; even in the beginning, I didn’t imagine that I could be successful, but I did it quickly, and my dream did come true, it’s all about self-esteem and self-confidence that dear Soheil was talking about, it will motivate you and give you more energy.
God wants to test all my feelings, emotion, and faith in this extensive exam, and I accepted that I was no longer angry. I told myself I was ok with everything is going to happen.
You have to be patient and keep your faith in
I didn’t have any fear and not even 1% fear. After all, I learned I need to accept this situation because I have God’s support.
Don’t look out there for help; you have all the answers in you; dive deep into yourself and seek it.
Soheil, I got stressed every time I followed that job and was afraid to hear that NO again; what would happen? What if they say no again, and I can’t do it, I was worried about the future, and I had lots of negative thoughts
My friend went to get the result, I received of the result and I could not wait anymore I checked it. I got the mark, and my tumor didn’t grow at all. It was great news. That day I was super happy I just said thank God, and I learned from that experience that you can be in a worse situation, too; I should be more thankful.
Only God can lead us to the light; I am blessed and thankful 1000 times
The way that I was begging God to help, if the tumor had gotten bigger, he would have made it smaller, this is what I would like to share with him because I had the same experience, but now I’m out, and I feel great
God willing, you guys can participate in this challenge and get a beautiful experience from that; I love you all, and have a golden day and night
558 دیدگاه، عزیز دیدگاه رو اینجا بنویس.